آیا شما میدانستید ضربالمثل 《 استخوان لای زخم گذاشتن 》چیست؟ میخواهم در این مطلب داستان واقعی چند ضربالمثل را به شما بگویم.
استخوان لای زخم گذاشتن ( داستان):
روزی روزگاری در چله زمستان قصابی هنگام رفتن به مغازه اش به زمین خورد و دستش .شکست رهگذران جمع شدند ، زیر بغلش را گرفته و او را به خانه اش بازگرداندند. همسر و خانواده مرد با دیدن حال و روز او به سرعت به دنبال طبیب شکسته بندی که در آن نزدیکیها بود رفتند و او را بر بالین مرد دست شکسته آوردند طبیب با دیدن دست ،شکسته آن را خوب معاینه کرد و سپس شروع به جا انداختن استخوانها نمود. او تمام استخوانها را یکی بعد از دیگری در سر جای خود گذاشت بجز یک استخوان کوچک که آن را به همانگونه لای زخم بیمار رها نمود و دست مرد را پانسمان کرد و به او گفت که هر روز برای تعویض پانسمان به مطب بیاید. قصاب دست شکسته از فردای آن اتفاق هر روز پیش طبیب میرفت تا پانسمان دستش را تعویض کند و طبیب طمعکار هر بار با دریافت مبلغی پول پانسمان مرد را عوض می کرد. چندین و چند روز به همین شکل سپری شد اما اثری از بهبودی در مرد بیچاره بوجود .نیامد تا یک روز مرد دست شکسته سر ساعت نزد طبیب شیاد رفت طبیب در مطب نبود ولی پسرش بجای او نشسته بود پسر با دیدن مرد از او پرسید: عمو جان خدا بد نده چی شده؟
مرد :گفت خدا که بد نمیده پسر جان چند روز پیش زمین خوردم و...... ماجرا را برای پسر شرح داد و از اینکه بهبودی در حالش بوجود نمی اید شکایت نمود پسر که از بهبود نیافتن مرد بیچاره تعجب کرده بود پانسمان دست آن مرد را باز کرد و متوجه استخوانی در زخم او شد. فورا آن استخوان را بیرون کشید دست مرد را دوباره پانسمان کرد و به او :گفت عمو جان برو با خیال راحت استراحت کن که تا دو روز دیگر به طور کامل خوب میشوی مرد با شنیدن این حرف خوشحال شد و به خانه بازگشت. ساعتی بعد طبیب برگشت و چند روزی از آن ماجرا گذشت اما خبری از مرد قصاب من مرد دست شکستهای به مطب نیامده؟ شد. طبیب که از نیامدن مرد تعجب کرده بود از پسرش سؤال کرد: پسر جان آیا در نبود من مرد دست شکسته ای به اینجا آمده است؟
پسرک شاد و سر خوش پاسخ داد همان مرد قصاب را میگویی؟ او را درمان کردم کلی هم مرا دعا نمود بیچاره استخوانی در زخمش گیر کرده بود. اما در حالی که پسر منتظر بود از پدر آفرین بشنود و تشویق گردد، طبیب بر سرش فریاد زد که ای پسرک نادان من خودم استخوان لای زخم او گذاشته بودم. نکند خیال کردی من از وجود ان استخوان بی خبر بودم؟ یا اینکه آن را ندیده بودم؟ من این کار را کردم تا چند روزی بخاطر آن استخوان از آن مرد پولی به جیب بزنم!
کاربرد ضرب المثل: هرگاه کسی در کاری مشکل تراشی کند و یا طفره برود و يا عمداً کار را دشوار نماید این ضرب المثل شامل حال او می گردد.

پایش را از گلیمش درازتر کرده (داستان):
روزی روزگاری در شهری حاکمی حکمرانی میکرد که به دانایی و درایت مشهور بود او همواره رعایت حال مردم فقیر و ضعیف را مینمود و از آنها حمایت میکرد حاکم هر از گاهی با جمعی از اطرافیان و کسانی که به آنها اعتماد داشت در شهر به راه می افتاد تا از وضع معیشت مردم و حال و روز آنها باخبر شود. روزی از همین روزها در حالی که حاکم از کوچه تنگی عبور میکرد درویشی را دید که بر روی گلیمی کوچکتر از قواره خود خوابیده و آنقدر دست و پای خود راجمع کرده که هیچ یک از اعضای بدنش از اطراف قالیچه خارج نشده است حاکم با دیدن این صحنه دلش به حال درویش بی نوا سوخت و دستور داد تا سر پناهی برای آن درویش ساخته و شغلی برای گذران زندگی به او داده شود فرد فرصت طلبی که در آن نزدیکی شاهد ماجرا بود با دیدن این ماجرا به فکر فرو رفت و طمعش جنبید تا او نیز همانند آن درویش ،بدبخت بر سر راه حاکم دراز بکشد و مورد لطف و محبت حاکم قرار گیرد و از این راه پول و پله ای به جیب بزند. چند روزی گذشت و مرد طمع کار در انتظار آمدن حاکم به شهر شب و روز خود را سپری.نمود تا اینکه یک شب از نگهبانان کاخ متوجه شد که فردا حاکم به شهر خواهد آمد مرد فرصت طلب که موقعیت را مناسب میدید قالیچه ای کهنه درگذری که حاکم از آن عبور میکرد پهن کرد و روی آن دراز کشید و بخاطر اینکه بدبخت تر به نظر ،آید دست و پای خود را دراز کرد تا دستانش از آرنج و پاهایش از زانو خارج از گلیم و روی زمین قرار گیرند بالاخره انتظار به پایان آمد و حاکم بر سر آن گذر رسید. همینکه چشم حاکم به مرد افتاد پرسید این مرد کیست؟
یکی از همراهان حاکم پاسخ داد: درویشی بدبخت و بی سرپناه است حاکم :گفت بدهید دستها و پاهای او را که از گلیم بیرون افتاده قطع نمایند مرد طمع کار که زیر چشمی حاکم را نگاه میکرد و یواشکی به حرفهایشان گوش میداد با شنیدن این سخن از حاکم مثل برق از جا پرید و شروع کرد به ناله و زاری و التماس کردن در این هنگام خادم حاکم :گفت حاکم به سلامت باد آخر حکمت سخن شما در چیست؟ روزی درویش خفته ای را پول و ثروت میدهید روز دیگر درویش خفته دیگری را مجازات میکنید؟ حاکم دانا گفت سخن من به این دلیل است که درویش اولی پایش را به اندازه گلیم خود دراز کرده بود در صورتی که این مرد پایش را از گلیمش درازتر کرده
هرگاه کسی حد و اندازه و جایگاه خود را نشناسد و رفتار و كردار ناشایستی به این دلیل انجام دهد این ضرب المثل را دربارهی او بکار میبرند.

ادامه دارد . . .