سجاد ذبیحی
سجاد ذبیحی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

زندگی، ابزاری برای شناخت

همه زندگی را یک اجبار می دانند و برای تحمل پذیرتر کردن این اجبار، به سرگرمی و فراموشی می‌گرایند. در واقع مردم عامه زندگی را چیزی گذراندنی می‌پندارند و می‌گویند: چه بهتر که آسان تر بگذرد. گویی که وظیفه ای ناخواسته بر دوش‌ات گذاشته باشند و تو بخواهی با کم کاری و سهل انگاری، از زیرش شانه خالی کنی و دوران اسارت را راحت تر بگذرانی...

برای همین است که همه خواهان رفاه و لذت اند و گریزان از هر گونه درد و سختی. هیچکس هیچ چیز را جدی نمی‌گیرد. اگر هم کسی بر خلاف بی خیالی حاکم بر جامعه، دردش بیاید و به موضوعی اهمیت بدهد، همه در گوشش می‌خوانند:« هیچ چیز در زندگی آنقدر ارزش ندارد که آرامش آدم را بر هم بزند.» وقتی هزاران نفر را الکی خوش و بی خبر از زخم های خود دیده باشی، سرانجام چون نیچه به این نتیجه می‌رسی که انگار مردم در یک وضعیت « همیشه مست و لایعقل» به سر می‌برند. چه بسیار کسانی که هرگز لحظه هوشیاری را تجربه نمی‌کنند و گیج و منگ می‌آیند و می‌روند. در میان خیل انبوه بی خبران، چند نفر نیمه هوشیار اگر باشند، بی درنگ برچسب «بیمار روانی» می‌خورند و سرکوب می‌شوند.

انسان، بدون درد، انسان نیست! ما بدنیا نیامده ایم که آرام بگیریم. درد می‌آید که تو را به فراسوی خودت ببرد! درد می‌آید که تو را بکشد. بگذار بکشد! این مرگ شرف دارد به بیهوده زیستن! راهی که مردم در پیش گرفته اند همان خودکشی تدریجی است. غافل از اینکه « زندگی ابزاری است برای شناخت و تجربه»

تصور کنید که دستگاهی گنج یاب به نام زندگی وجود داشته باشد. آیا این دستگاه را باید در گوشه ای وانهاد تا خاک بخورد؟ نه! هرگز! زندگی را باید به کار گرفت، نه اینکه حفظ کرد. همه می‌کوشند که از زندگی شان محافظت کنند و نمی دانند که عمر خواه ناخواه سپری می شود و به پایان می‌رسد. زندگی را حتی اگر می‌شد آکبند نگه داشت، باز هم در تاریخ انقضایش فرو می پاشد. شاید در آرامش و امنیت بتوانی چند سال بیش تر زنده بمانی، اما فقط عمر را کشدار کرده ای... به راستی نزیسته ای... عقربه ساعت زندگی، زمانی به حرکت در می‌آید که تو گامی فراسوی آرامش و امنیت می‌نهی و درد را انتخاب می‌کنی و برای خود معنا می‌آفرینی.

آدم ها به غلط «ابزار» را «هدف» قرار داده اند. ما زندگی را داریم، هدف را نمی‌توان داشت. هدف را باید بدست آورد. زندگی ابزاری است که می‌تواند ما را به هدف برساند. به کار گرفتن و فعال کردن هر ابزاری هم یعنی آن را به خطر انداختن! هرگز نمی‌توان درست زندگی کرد و آرامش داشت، امنیت داشت، رفاه داشت! همین که زندگی ات را وارد جریان زیستن می‌کنی، خطر و چالش و سختی از هر سو در برابرت قد می کشند و اگر هم چنین نباشد مرده ای متحرک بیشتر نیستی.

زندگی به تو یاد می دهد که چطور خستگی ناپذیر بجنگی، چگونه به خاک بیفتی و جوانه بزنی، چگونه از دل ظلمت شمعی روشن کنی، چگونه همه را از هیچ بیافرینی، چگونه دست مرگ را بگیری و به رقص برخیزی و چگونه ادامه دهی. اما تا خود را به خطر نیاندازی، زندگی نمی تواند به تو درس بدهد. تا کی می‌خواهی به بهانه بی حالی از هر چالشی فرار کنی و خوابناک از آرامشی سنگین، عشق را پشت سر بگذاری؟؟ زندگی امکانی است برای عشق ورزیدن. اگر عاشقی نکنی زندگی را باخته ای! این آرامشی که در آغوش گرفته ای جنازه زندگی است.

زندگیهدفعشقنیچه
کارشناس دفتر فنی و مهندسی. معامله گر بازارهای جهانی. عاشق فیلم و طبیعت. علاقه مند به هر نوع ورزشی. دوستدار محیط زیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید