تقریبا سه هفته دیگه مونده تا اینکه از این مرحله رنج آور خلاص بشم. سرم شلوغه، هوا گرمه ،اعصابم خورده خستم و استرس دارم. نمیدونم به کارام چه جوری برسم و هرچی دست و پا میزنم حس میکنم بیشتر فرو میرم خیلی کم از خونه بیرون میام ازخانوادم خسته و کلافه ام البته اوناهم متقابلا همین طورو حتی دوست ندارم صداشون بشنوم . حوصله حرفای چرتو پرت و دعوا های بچه گونه و غیبت کردن هاشون ندارم. فقط چهار تا تا چیز که میتونه حالم خوب کنه شکلات کیت کت ،لاک زدن و فیلم دیدن و حموم رفتن . تا الان کنکور برای من مهم ترین هدف بوده نمیدونم قراره تابستون چیکار کنم و حس میکنم بعد از تموم شدنش افسردگی بگیرم هر پند که یه سال اخیر هم بد گذشت
به هدفای بلند مدتم که فکر میکنم یا پولش ندارم یا خانوادم اجازه نمیدن یا ایران پتانسیلشش نداره . تا جایی که میدونم اوضاع اکثر همسن و سال های من همینه امیدی به چیزی ندارن و خیلی راحت بیخیال رویاهاشون میشن این تغییر دادن اهداف و واموندگی بین همه چیز حتی اعتقادات و آرزوها باعث شده نسل خوشحال و خوشبختی نباشیم برخلاف سه نسل قبل که هیچ کدوم از این امکانات و تکنولوژی های الان نداشت ولی شاد تر و فعال تر بود.کاش حداقل یه گوشه کار درست میشد کاش انقدر اجبار و تحمیل نبود و کاش پول مسئله اونقدر مهمی توی زندگیم نبود . این ابهام برام همه چیز سخت تر کرده هیپچ چیزی در اطرافم نیست که بتونم براش برنامه ریزی کنم نمیدونم کنکور خوب میدم یا نه؟ یا رشته ای که بهش علاقه دارم ولی توش پول نیست بخونم یا نه؟ شغل میتونم پیدا کنم یا نه ؟در نهایت میتونم مهاجرت کنم یانه ؟کاش یه روزی بتونم سر سر این کلاف پیچ خورده رو پیدا کنم بتونم نقطه ای برای شروع بزارم ما فقط نیاز به یه نقطه داریم برای شروع که هر چه قدر هم دور زدیم گم نشیم
پ ن : سرعت نتم داغووون