او معلق است مثل ذرات گرد وخاک .0از این سو به آن سو میرود
همه چیز دان هیچی ندان . بادی به هر جهت . اقیانوسی به عمق یک متر ، آدم بلاتکلیف
اینها همه من هستم. توصیفی که از خودم دارم . نمیتوانم خودم را معرفی کنم در کلمات نمیگنجم علایقم نامحدود است و در لحظه میتوانم خوشحال یا غمگین باشم. خودم را که نگاه میکنم دسته ام را نمیتوانم پیدا کنم
شادم ؟ خیر نمیدانم بیمارم یا در محیط سمی بزرگ شده ام .آنقدر دنبال جهت گشته ام که اکنون تسلیمم نشسته ام خیره به راه و منتظر نشانه ای از خود راهم .، راه درست است ؟ این را هم نمیدانم فقط میخواهم زندگی معمولی داشته باشم و برای لحطه ای حس کنم که رها و آزادم . فارغ از دغدغه ها و چی میشه ها و جواب های بی ربط و تحلیل های بی مغز