Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

در هزارتوی کلمات

+ای آرامش مطلق زندگی من چه زمان می‌آیی؟ کی زنگ را یکسره می‌کنی و من خفته را بی‌خواب می‌کنی؟ اصلاً خودت به من بگو، دوست داری من میزبانی‌ات را کنم؟
- هر چیزی در زمان مناسب خود زیباترین است، میل دارم دمی بیایم که انتظار‌م را ندارید...


+ ای انتظار، مفهوم گنگ و پیچیده، ای عامل ماندن لِنگ‌های من جایی میان هفت آسمان، تو چرا وجود داری؟ چرا می‌بایست تو را نداشته باشیم یا شاید هم زیاد از حد داشته باشیم، تا یک چیز‌هایی بیایند؟
-برای درس...
+چه درسی‌ست که ارزش این چنین زجر کشیدن را دارد؟
- انتظار پاسخ می‌دهد: "صبر"

+ ای صبر، ای عامل گریه و شادی و بلاتکلیفی‌های مکرر، به من بگو چرا باید صبر کنیم چه چیزی به ارمغان خواهد آمد؟
-درمان شدن زخم...

+زخم‌های عمیقم را فرا می‌خوانم تا پاسخ مرا شفاف بدهند، چرا زخم‌ها هستند؟
-به خاطر، "شکست".
+چرا باید شکست بخوریم؟
-برای، "پیروزی".
+پیروز شویم که سرانجام به کجا ختم شود؟
-به "خوشبختی"!
+سوال من اکنون فرق کرده، حالا به چه دلیلی باید بروم دنبال خوشبختی؟ چرا خود به سراغ من نیاید؟
-خوشبختی پاسخ می‌دهد: زیرا در جایی خلأ را در بند بند وجودت حس خواهی کرد!
+خلا؟ به من می‌گویی عامل حرکت ما به سمت خوشبختی خلأ‌ است؟
- خلأ پاسخ می‌دهد: خیر، پشت برده‌ی تهی من، نیاز‌هایی نهفته‌است.
+نیاز به چه چیز؟
- نیاز‌های من برمی‌خیزند تا بالاخره من را به جوابی برسانند: نیاز به آرامش مطلق!
+آه امان از پیچیدگی‌های تو! آرامش مطلق را در چه چیز می‌بینی؟

-خلأ با بی رحمی می‌گوید: رهایی! یعنی رقصاندن موهایت در بادهای سوزناک، مُهر پایان زدن به بحث‌های بی فرجام، دست شستن از چیز‌هایی که در دستان ما نیست و دوری از آدم‌هایی که برای گذر آمده‌اند؛ برای تو و تنها برای تو ای دخترک جوان و کنجکاو می‌گویم که رهایی شالوده‌ای از مرگ است!


زندگیمرگسوال پرسیدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید