ویرگول
ورودثبت نام
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaeiجز طنین یک ترانه نیستم!
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دونده هزارتو

She is the Maze runner ...
She is the Maze runner ...


دخترک حالا گم بود!
در دقایق واپسین نفس کشیدنش و هزارتویِ بی انتهای روحش. هزارتویی که نفس او را به شماره انداخته بود، اتمام ناپذیر بود. او با میلِ خودش آمده بود و فکر می‌کرد می‌تواند تا آخر با خودش سَرِ جنگ داشته باشد، جستجو کند و دستاوردی داشته باشد. شاید هم تنها انگیزه‌اش از آغاز این سفر رسیدن بود.
چه کسی می‌داند؟. ‌ حالا دیگر هیچ کدام این ها اهمیتی ندارد. خیلی دیر شده بود برای ایستادن و دست کشیدن. برای سر دادن جمله‌ٔ : کم آوردُم!
می‌خواست کشف کند لایه‌هایی را که دیگران و خودش نتوانسته بودند به آن دست پیدا کنند. اما پس تکرار و تکرار پیچ‌و خم‌های بی پایان و نامعلوم آخر فهمید که بیهوده است. این سفر از آغاز محکوم به فنا بوده. با این حال او به دویدن در آن هزارتو اعتیاد پیدا کرده بود.
درمانی برایِ اعتیادش نبود. در آن هزارتو ماند تا از پا افتاد و فرسوده شد.

✍🏻ستایش مصطفائی

سفرهزارتوروانشناسیدرون
۶
۲
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
جز طنین یک ترانه نیستم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید