بیا این بار از مقدمه دست بکشیم باشه؟
بیا و مقدمه ی من شو
مقدمهٔ داستانم
بیا و نویسندهٔ داستان بی پایان من شو
بیا با هم آخر داستانمونو بنویسیم باشه؟
آخه من که نمیتونم یه تَنه همشو تموم کنم.
یادمه یه سال قبل تو این ساعت، هدفون رو گوشم بود.
خیره بودم به بیرون پنجره و اگههه گفتی داشتم چیو گوش می کردم؟؟؟
آفرین قایق، بازم قایق تنها آهنگی بود که داشتم.ولی تو منو نجات دادی...
با هر ثانیه که میگذره، با گذر هر دقیقه، ساعت، روز،هفته یا حتی ماه بیشتر دوست دارم:)
حالا میدونی چرا؟
بیا یه نگاه به سرمای زمستون بندازیم،خب
وقتی دارم از سرما به خودم میلزرم و حتی لبام سرخ شدن، پاهام بد جور قفل شدن و درد میکنن برام همون کرسی میشی همونی که لازمش دارم
همون چتری که تو بارون باعث میشه خیس نشم و سرما نخورم.
آخرین جلد کتاب مورد علاقمی که کاملم میکنی
همون عطر موندگار قهوه تو خونه، دقیقا خودتی
آهنگی که وقتی میشنومِش میگم« هیییی، من کِی همهٔ زندگیمو برات گفتم که اینقدر قشنگ توصیفم میکنی».
همون هدفی که ازش همه حرف میزنن، میگن باید امید داشته باشی و پشتکار .
میدونی پشت کارم واسه این که ادامه بدم خودتی؟ چون یه جایی، ته این تونل یه نور هست که فقط واسه اون دارم ادامه میدم.
مث ماهی که وقتی نگاهش میکنم بی اختیار لبخند میزنم .
به قول آقای آریانفر « واسه همینه که بهت میگم اَبد من یعنی ختم میشی به من، ختم میشیم به هم»
همون خبر تعطیلی مدارس تو مضخرف ترین حالت ممکنی، که وقتی بهش فک میکنم ذوق زده میشم:)
همون غذایی که دوسش دارم بعد یه روز سخت. بوی نون سنگک داغ سر سفره تویی
بستنی قیفی بزرگ شکلاتی تو زمستون. دوغ سرد و نعنایی تو تابستون
همون عروسکم که همه چیو بهش میگم بدون اینکه حتی بترسم از قضاوتش...
همون کلاهم که خیلی دوسش دارمو میدونم به تو بیشتر میاد.
توو تموم اینا میبینمت. به خاطر همینه که میگم دلبرر جان
چون تو تموم این لحظات بودی. بقیه همیشه میگن در حد توانشون کمکم میکنن
ولی تو وقتی رو به موتی هم برام فیلم میگیری، چون میدونی چقدرررر دلم میخواد بگذره این روزا.
و فقط توییی که میفهمی منه لجبازوووووو:)