ویرگول
ورودثبت نام
رویا جاوید
رویا جاوید
رویا جاوید
رویا جاوید
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

فواید زن بودن...

دقیق یادم نیست ولی فکر کنم زمستان 88 یا 89 بود، دم غروب خسته و کلافه داشتم از سرکار به خانه برمی‌گشتم. خسته به‌خاطر حجم کار و کلافه به‌خاطر مشاجرۀ شب قبل با مامان. چند سال قبل، بعد از گرفتنِ دیۀ پای شکسته‌ام توی تصادف، علی‌رغم میل پدر یک هاچ‌بک خریدم. اصرارم به خرید ماشین برای رهایی از صف‌های طولانی تاکسی و اتوبوس و مزاحمت‌های گاه‌به‌گاه مردها بود. اما ته ذهنم از این که دیگر ماشین مستقل دارم و نیاز نیست برای برداشتن ماشین هی منت بابا را بکشم و میتوانم هر وقتی دلم خواست بروم و بیایم، توی آسمان‌ها بودم.

القصه، مسیر سر کار تا خانه طولانی و خلوت بود و فرصتی برای رفتن توی هپروت. داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که الان برسم خانه، مامان هنوز بحث دیشب را یادش هست و می‌خواهد کِشَش بدهد یا بی‌خیال شده، من کشش بدهم یا بی‌خیال بشوم؟

تازگی‌ها هم از یک رابطۀ به قولِ امروزی‌ها {سمی} بیرون آمده بودم و یک دل شکسته را با خودم اینور و آنور می‌بردم. دقیقا یادم نیست چه آهنگی از ضبط پخش می‌شد ولی به گمانم یکی از همان ترانه‌های جدید آن روزها بود که ضرب‌آهنگ تندی داشتند و گاهی قربان‌صدقۀ معشوق می‌رفتند و گاهی نفرنش می‌کردند.

خستگی، اتوبان خلوت، قلب شکسته و موسیقی همگی باعث شدند دلم بخواهد پایم را بگذارم روی گاز و از بین معدود ماشینهای داخل اتوبان لایی بکشم. انگاری که دلم می‌خواست توی مغزم دوپامین ترشح شود، شاید که حالم تغییر کند.

داشتم گاز می‌دادم و لایی می کشیدم و حواسم به چیزی جز روبه‌رویم نبود که یک لحظه احساس کردم  ماشین دیگری پابه‌پا و موازی ماشین من در حرکت است، توجه نکردم. فکر کردم مثل همیشه رانندۀ مزاحمی است که با دیدن یک رانندۀ خانم شیطنتش گل کرده، سرعتم را بیشتر کردم اما بی‌خیال نمی‌شد.

در خیالات خودم بودم که دیدم رانندۀ به زعم من مزاحم، چراغ گردان پلیس را گذاشت روی سقف ماشینش؛ آژیر، چراغ و زانتیا.

و بله، زانتیای مزاحم پلیس راهنمایی رانندگی از آب درآمد. نمی‌دانم کی یکهو یک عالمه آب یخ‌ ریخت روی سرم. دست و پایم را گم کردم به زحمت ضبط را خاموش کردم و ماشین را کشیدم کنار اتوبان، ولی پیاده نشدم. بابا همیشه می‌گفت: «اگه حتی ماشین پلیس متوقفت کرد، پیاده نشو، منتظر شو خودِ راننده پیاده بشه و بیاد سمتت.» انگار که اگر موقعیت ناامنی باشد، آدم می‌توانست راحت‌تر فرار کند.

افسر محترم پیاده شد و زد به شیشه:

- تو دختری و اینجوری رانندگی می‌کنی؟ مدارک.

مدارک را از داشبود در آوردم و دادم دستش.

- اِ جناب سروان سلام! حواسم به سرعتم نبود. خسته بودم می‌خواستم زود برسم خونه.

- حالا دیگه چرا لایی می‌کشیدی؟

- ببخشید.

- یه ربعه دنبالتیم، با زانتیا نمی‌رسیدیم بهت. خدا به دادت رسید که دختری، وگرنه...

بقیه حرفش را قورت داد.

- ماشینت باید بخوابه.

وحشت زده شدم. حوصلۀ یک چالش جدید را با خانواده نداشتم.

- شما اصلاً سابقۀ رانندگی من رو چک کنید، حتی یه دونه تخلف یا تصادف ندارم. گفتم که خسته بودم، حواسم نبود چقدر دارم تند می‌رم. اگه ماشین رو بخوابونید، بابام دیگه نمی‌ذاره رانندگی کنم.

- بهتر، منم باشم نمی‌ذارم.

- حالا ایندفعه رو بی‌خیال بشید. جریمه کنید برم. دارم از خستگی می‌میرم.

- بیا این مدارک، اینم برگۀ جریمه. ولی اگه یه بار دیگه ببینم توی این اتوبان اینجوری داری رانندگی می‌کنی، گواهی نامه‌ات رو توقیف می‌کنم.

- چشم. چشم. مرسی.

با دست و پای لرزان ماشین را روشن و با سرعت کم حرکت کردم. زانتیا از بغلم رد شد و افسر برایم دست تکان داد.

خنده‌ام گرفت. نفس راحتی کشیدم. برای یک بار هم که شده، زن بودن به دادم رسیده بود.

#دنده_عقب #اتوابزار #مسابقه #ویگرول


the modern woman
the modern woman

 

اتو ابزارویرگولمسابقه نویسندگی
۵
۰
رویا جاوید
رویا جاوید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید