هیچ کس جای ما نبوده و نمیتونه باشه
هیچ کس جز خودمون نمیتونه درکمون کنه نمیتونه اون دغدغه هایی که تو ذهنمون داریم رو تحمل کنه
زندگی جنگ بین روح و جسمته
زندگی جنگ درونته که هیچ کس ازش با خبر نیس
زندگی فقط تماشای ظاهر افراده نه چشیدنه درونشون
هر چقدر هم بخوای از خودت برای دیگران و اطرافیانت بگی بازم نمیتونی حست رو کامل برای دیگران بازگو کنی
در واقع زندگی زندگی کردن با زبون بی زبونیه🥺
زندگی مجموعه ای درد و رنج و فکر و خیال و دغدغه و نگرانی و اظطراب گذشته و آیندهاس که تو روحت تجمع یافته و فقط خودت درگیری باهاش
شاید هممون بعضی اوقات تجربه اش کرده باشیم که بعضی وقتا انقد فکر و خیالامون به خاطر مشکلاتمون به خاطر ترس از اینده و برگشت به گذشته ، زیاد میشه که ناتوان میشیم و نمیتونیم کاری کنیم
مث افسرده ها یه گوشه میشینیم و گذر زمان رو میبینیم
به جای این ک دنبالش بریم ولی ناخودآگاه عقب میمونیم توان نداریم بلند بشیم و
آرزو میکنیم زمان استاپ بشه و تنهای تنها بریم یه جایی سه روز تمام بشینیم و با خودمون کلنجار بریم خودمونو خالی کنیم از دور یه نگاه به زندگی و آدما کنیم
و دوباره با انرژی برگردیم به زندگی بدون این که یه ساعت از ساعت و یه روز از تقویم جلو رفته باشه
بخدا ما به همچین ریکاوری های نیاز داریم بخدا ما آدمیم بخدا ما تا یه حدی توان فکر کردن به یه چیزایی رو داریم بخدا ما امکان داره بعضی اوقات زیر جسم سنگین زندگی له بشیم
بخدا میشه که یه موقع هایی هیچ کس شنوای حرف هامون نباشه بخدا میشه که هیچ کس صدامونو نشنوه
بخدا ما هم یه روز هایی نمیتونیم مث قبل با امید به زندگی کردنمون ادامه بدیم
بخدا ما یه وقتایی خیلی خسته میشیم خیلی که حتی نمیتونیم ذره ایشو برای یکی تعریف کنیم و طرف رو قانع کنیم که داریم چه چیزایی رو تحمل میکنیم
اینجاست که زخم میخوری از جهان و ادماش
و اینجاست که تو باید خودت تنها دوباره با قدرت دستت رو بزاری رو زانوهات و با کمک خدای خودت بلند بشی
و چه خوبه که درکمون بالا باشه
ما از درون هیچ کس خبر نداریم...:(