ویرگول
ورودثبت نام
داروساز وراج
داروساز وراجیک تازه‌کار در ماجراجویی نوشتن انتهای راه تحصیل داروسازی به دنبال نقشه گنج
داروساز وراج
داروساز وراج
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

بیست و پنج پهناور

روز هشتم تا تولد بیست و پنج سالگی- ساعت 7 و نیم شب

قول بدهید نصیحت یا قضاوتم نکنید.



من امسال از ترس قفل کردم. بدترین لباستان‌ را تصور کنید که دلتان می‌خواهد آن را دور بیندازید. فکر کنید به الیاف آن. برای ساخت آن الیاف چه کارگرهایی عرق ریختند و چه صاحبکاری پول به جیب برده است؟ بشر چه قدر زحمت کشیده است که کشف کند چطور الیاف بسازد؟ فکر کنید به رنگ لباستان. به نظرتان ساخت رنگ در گذشته به همین سادگی بوده است؟ فکر کنید به کارگری که لباستان را برش داده و دوخته است. شما فکر می‌کنید همیشه بشر همینطور لباس دوخته است؟

البته فکر نکنید لباستان خیلی خاص باشد. تکراری است. به اندازه‌ی طول تاریخ، تکراری است و ارزشمند.

این احساس من بود نسبت به دنیا در نزدیکی بیست و پنج سالگی: چه قدر دنیا پهناور است. هر چیز کوچکی پر زحمت به دست آمده است و نسلی از انسانها پشت او ایستاده اند. در عین حال چه قدر تکراری است.

البته این را از درسهایم آموختم. وقتی که میکروگرم دوز دارو تغییر می‌کند و یک نفر را می‌تواند بکشد.

فهمیدم همه چیز، حتی نازلترین و بی‌اهمیت ترین چیزها، مثل یک عدد برگ خشکیده یک درخت، بسیار ارزشمند است و به سختی به دست آمده است. هر انسانی حاصل یک شگفتی در بدن یک زن و رنج او برای زاییدن اوست. هر انسانی، حتی انسانی که مانند برگ خشکیده درخت کنار خیابان افتاده باشد، ارزشمند است.

در بیست و پنج سالگی فهمیدم دلم می‌خواهد این دنیای پهناور را بگردم. تنوعش را پیدا کنم. الگوهای تکراری را بیابم و ببینم که کوچکترین چیزها می‌تواند چه قدر ارزشمند باشد. دلم می‌خواست همه کتابهای دنیا و حقایق را مطالعه کنم. دلم می‌خواست هیجان را تجربه کنم! آدرنالین را در رگ‌هایم حس کنم! شگفت‌زده شوم! فهمیدم واقعا بر خلاف چیزی که جامعه در مغز ما فرو می‌کند ما اصلا دست و بالمان بسته نیست و چه قدر کار در دنیا هست که می‌توان انجام داد! میلیون‌ها راه برای زندگی کردن وجود دارد!

خب، خیال می‌کنید زدم از خانه بیرون؟ رفتم چیزهای مختلف را امتحان کنم؟ خیر! گم شدم. من از آن آدمها بودم که متاسفانه عادت کردم که هر چیزی یک دستورالعملی داشته باشد. متاسفانه قفل کردم.

امروز بالای این کوه فکر کردم که چه قدر دنیا پهناور است. تمام کوه‌ها شبیه هم هستند و با اینحال هر کدام خاص و دیدنی هستند. من گم شدم! این همه آدم از کوه‌های مختلف بالا رفته‌اند. حسنا، تو قرار است از کدام کوه بالا بروی؟ در حالیکه عمرم کوتاه‌ است. در حالیکه می‌دانم کوچکترین سنگریزه که از زیر پایم بیفتد می‌تواند سرنوشت خودم و عده‌ای را تغییر دهد. کوچکترین چیزها، می‌توانند قدرت داشته باشند. همان اثر پروانه‌ای.

امسال از ترس قفل کردم.

دلنوشتهتولدجوانی
۴
۱
داروساز وراج
داروساز وراج
یک تازه‌کار در ماجراجویی نوشتن انتهای راه تحصیل داروسازی به دنبال نقشه گنج
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید