ویرگول
ورودثبت نام
علی زارعی
علی زارعی
خواندن ۶ دقیقه·۲ ماه پیش

عطش مرگ!

داستان به شکل کلی در رابطه با مسابقه ای است که هر ساله در یک کشور نامعلوم برگزار میشود و در آن از بچه های ۱۲ تا ۱۸ سال بهره کشی میکنند تا کشت و کشتار راه بیندازند.
موضوع از این قرار است که ما با یک کشور بحران زده روبرو هستیم که ۱۲ استان یا به قول خود فیلم منطقه دارد.
ثروتمندان و اعضای دولت اوضاع خوبی دارند و همه چیز بر وفق مرادشان است. اما قشر عادی جامعه به خصوص شهروندان منطقه ۱۲ تا این حد نیازمند هستند که حتی، با مشکل گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند.
نکته ای که به خوبی در فیلم قابل درک و ملموس است اختلاف طبقاتی چشمگیر میان افراد مختلف جامعه است.
موضوع اصلی فیلم یعنی بازی ها(مسابقات) عطش ظاهرا ریشه در گذشته دارد جایی که مردم معمولی نسبت به دولت و اختلاف طبقاتی اعتراض میکنند اما دولت دست به کار جالب و عجیبی میزند. آنها راحت میتوانستند همه را قتل عام کنند اما با این کار(که به آن میرسیم) هم جلوی نسل کشی را گرفتند و هم کاری کردند تا این شورش و نتیجه اش تا مدت ها در ذهن ها باقی بماند تا کسی هوس کودتا و شورش نکند.
تصمیم گرفتند تا هر سال از هر منطقه یک پسر و یک دختر ۱۲ تا ۱۸ ساله(مجموعا ۲ نفر از هر منطقه) را به قید قرعه برای مسابقات مرگبار و بی رحمانه ی خود انتخاب کنند.
این اصل نکته ی تامل برانگیزی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که کشتار جمعی نهایتا تمام خاطره ها را پاک میکرد اما این مسابقه و قرعه کشی حداقل باعث میشود هر خانواده یک بار فرزند جوان یا نوجوانش را از دست بدهد و چنان داغی بر دلشان بیفتد که کاملا از دولت بترسند. این کار دقیقا چیزی است که دولت یکی از کشور ها به تازگی انجامش داد اما نه با مسابقه و قرعه کشی!
داستان فیلم از جایی شروع میشود که یک دختر تازه نوجوان از منطقه ۱۲ منتخب میشود اما برای اولین بار در تاریخ مسابقات خواهر آن دختر(یعنی شخصیت اصلی) خود را داوطلب میکند تا وارد مسابقات شود. شاید اینجا ارتباط عمیق این دو خواهر را بتوان حس کرد. ارتباطی که حتی باعث چنین فداکاری بزرگی میشود تا به قول معروف یکی برای دیگری سپر بلا شود. المان های فرشته نگهبان و ناجی را میتوان در این سکانس های ابتدایی فیلم به خوبی حس کرد.
برگزیدگان هر منطقه را با مجلل ترین قطار ها به مقصد میرسانند و آن مقصد جایی نیست جز پایتخت کشور. تقریبا یک هفته ده روزی آنها را در بهترین هتل اقامت میدهند، از آنها تست میگیرند و مهارت بقا را تدریس میکنند و از این قبیل چیز ها...
در حقیقت این کار مثل این است که اول گوشت را در مواد مختلف بخوابانی و بعد به سیخ بکشی!
هر منطقه یک اسپانسر ، مربی و طراح لباس دارد.
ابتدا هر گروه یک مراسم معارفه دارد و هر کدام از گروه ها که پر زرق و برق تر حاظر شود بدون شک حمایت های مردمی بیشتری برای خودش کسب میکند.
حالا حمایت های مردمی چیست؟ هر گروه که رای و طرفدار بیشتری کسب کند در طول مسابقه یک سری جوایز و بسته های کمکی دریافت میکند.
این صحنه های نمایش گروه به گروه احساس تلخی را تداعی میکند.
مثل اینکه یک سری خریدار که حتی کوچک ترین حسی نسبت به مورد قابل خرید خود ندارند، نشسته اند و مثلا میخواهند یک برده بخرند.
این نمایش یعنی حسرت مضاعف برای شرکت کنندگان تحمیلی و در سمت مقابل بینندگان متمول بی درد که فقط پای تلویزیون مینشینند و لذت میبرند.
نبرد گلادیاتوری مدرن بهترین توصیف برای این مسابقه است.
اما چرا اشاره کردم که داستان از زمان خودش جلو تر است.
اگر تجربه بازی های رایانه ای را داشته باشید و این فیلم را ببینید. مستقیما میفهمید که بله این یک بتل رویال است. با نقشه ای بزرگ، شرکت کنندگان زیاد و سیستمی که آخرین نفر برنده میشود.
اما چرا این داستان و نوع روایت آن عجیب است به این دلیل میباشد که فیلم محصول سال ۲۰۱۲ است و اولین بازی های بتل رویال تازه در سال ۲۰۱۷ سر و کله شان پیدا شد.
اصلا شاید بحث بتل رویال از این فیلم رشد پیدا کرد.
فیلم به شکل قابل توجهی روحیات و شخصیت کاراکتر اصلی را به مخاطب نشان میدهد. شخصیت اصلی بسیار شجاع اما دیرجوش است.او درونگرا به نظر میرسد اما از خرج تراشیدن برای خودش هیچ ترسی ندارد.
حتی بخشی از سرگرمی های او نیز همان صحنه ی اوپنینگ فیلم مشخص میشود و این سرگرمی ارتباط مستقیمی با شخصیت درونگرای کاراکتر اصلی دارد؛ یعنی شکار.
شکار معمولا بی سر و صدا، تک نفره و زمان بر است. و این نکته برای نمایش یک فرد درونگرا فوق العاده است.
مربی گروه منطقه ۱۲ خود برنده ی سابق مسابقه بوده و حالا میخواهد مربی گری کند.
او ابتدا چندان علاقه ای برای به زحمت انداختن خودش ندارد اما رفته رفته محبت و احساس خوبی نسبت به دو شرکت کننده ی منطقه ۱۲ پیدا میکند.
کم کم آنها را راهنمایی میکند، به آنها سرنخ میدهد و حتی در یکی از مهم ترین و دلهره آور ترین موقعیت های فیلم بهترین موهبت را برای شرکت کننده ی گروهش میفرستد و او را از مرگ نجات میدهد.
نکته جالب این است که شخصیت مربی کاملا دستخوش تغییر میشود و بسیار قابل لمس است اما اصلا بخشی از فیلم را درگیر خود نمیکند بلکه این اتفاقات تماما در پس زمینه رخ میدهد.
عضو دیگر منطقه ۱۲ پسری جوان با خصوصیاتی عجیب است.
او کاملا شخصیت متفاوتی نسبت به دختر منطقه ۱۲ را ارائه میدهد و در تک تک لحظات فیلم ببینده را متوجه میکند که خودش خیلی توانایی انجام کار ها به تنهایی را ندارد و باید حتما زیردست باشد.(حتی در طول مسابقه با گروه منطقه غنی تر ۱ تیم تشکیل میدهد و با حمایت آنها به زندگی ادامه میدهد.)
ترس و ناامیدی در او موج میزند اما در عین حال سعی دارد خودش را نبازد و روش های خاصی را امتحان کند، در حقیقت او نقطه مخالف و همزمان مکمل شخصیت اصلی است.
همین اتفاق باعث میشود تا در لحظاتی که به یک خلاقیت یا کار گروهی نیاز است آن پسر دختر را راهنمایی کند و در عین حال دختر ترس و ناامیدی پسر را از بین میبرد.
جلوه های بصری فیلم(cgi) نسبت به سال تولید میتوانست قوی تر باشد اما چیزی که در نهایت ارائه شد بسیار پیش پا افتاده بود و باعث شد تا صحنه هایی که دخالت مستقیم جلوه های ویژه را میطلبید خیلی خوشایند نباشد اما میتوان این فیلم را به عنوان اثری قابل قبول با شخصیت پردازی خوب دانست.
در نهایت باید گفت که شخصیت پردازی ها و روایت داستان از فضا سازی ها و جلوه های بصری اش بسیار قوی تر است.
فیلم hunger game
سال ۲۰۱۲
محصول آمریکا

فیلمسینمامرگمسابقهبتل رویال
علاقمند به سینما و بازی های رایانه ای و نقد آنها🎥🎮
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید