این نوشته حاوی دوز نسبتا زیادی اسپویل است.خواندنش بدون رضایت خواننده ممکن نمیباشد و عواقبش پای خودتان است.
روز ۸۹!
فیلم اینطور شروع میشود و هر بیننده ای با یک سوال بزرگ که 《چه خبر شده است ، یعنی چی؟》 روبرو میشود.
در همان پنج یا شش دقیقه ای ابتدایی فیلم یا تقریبا در اوپنینگ فیلم با شخصیت ها آشنا میشویم و نکته ی بعدی که نظرمان را جلب میکند زبان ایما و اشاره شخصیت ها است که بدون شک اول حس کر و لال بودن شخصیت هارا به شما القا میکند. اما کنی بعد ...
و در همان صحنه ها همه ی شخصیت ها را میبینم که بدون کفش و پابرهنه اند.
فیلم از همین اول به مخاطبش این نکته را گوشزد میکند که من یک فیلم ساده و دم دستی نیستم!
اوپنینگ فیلم در جایی شبیه به یک فروشگاه متروک است.
پسر کوچک خانواده یک موشک اسباب بازی پیدا میکند.
اول آنرا به سفارش پدر خانواده به او نمیدهند چون انگار صدا تولید میکند؟! اما بعد با بیرون رفتن بقیه اعضای خانواده خواهر پسرک موشک را یواشکی به او میدهد.
صحنه ی بعدی فیلم یکی از بی رحمانه ترین لحظات فیلم است که با تقدیم کردن یک قربانی موضوعی را برای ما روشن میکند.
حال این موضوع چیست؟
خانواده روی مسیر شنی طولانی و وسیعی راه میروند که ناگهان صدای موزیک هواپیمای اسباب بازی بلند میشود.
تمام اعضای خانواده به طرف صدا برمیگردند و ثانیه ای بعد موجودی نامعلوم اما مشخصا بسیار خطرناک با سرعتی بسیار بالا سر میرسد و تمام! دیگر پسربچه کوچک خانواده وجود ندارد.
بعد از همین اتفاق جرقه ای در ذهن ببینده میخورد که هیولایی که نمیدانیم از کجا آمده اند و ماهیتان چیست هستند نابینا اند و فقط صدا هارا دنبال میکنند آن هم به نحو احسنت. حتی در پوستر رسمی فیلم هم اشاره ای به این موضوع شده بود؛《اگر شما را بشنوند، شکارتان میکنند.》
《if they hear you, they hunt you.》
از این اتفاق به بعد فیلم سعی میکند تا به شکل ناخودآگاه شما را با مفهوم خانواده بشناساند. از صحنه های بازی رومیزی دورهمی و شام صمیمی و بعد از آن بحث های خانوادگی و بیرون رفتن برای ماهیگیری با پسر بزرگ خانواده و ....
و تمام اینها به طرز استادانه ای تنها با زبان اشاره در فیلم گنجانده شده اند.
دختر خانواده که راجع به او صحبت شد، عنوان پیچیده ترین شخصیت فیلم را از آن خود میکند.(نکته خارج از بحث در ابتدای فیلم ماسماسکی پشت گوش دختر بود که مهم است.)
در طول فیلم در صحنه های متعددی با او همراه میشویم و درک میکنیم که او به دنبال استقلال و اثبات خودش در بی رحم ترین مکان ممکن است و احتمالا ابتدای . هر چند که لجاجت و تصمیمات این شخصیت در طول داستان فقط و فقط به دردسر و مرگ ختم میشود ولی به هر حال کاری نمیتوان کرد چون انگار بدون او داستان چیزی کم دارد.
فیلم حقیقتا شخصیت اصلی واحدی نداشت زیرا هر بخش از داستان که پیش میرفت روی یکی از شخصیت های فوکوس میشد و زیر ذره بین قرار میگرفت.
اما خود به خود توجه بیننده بیشتر به مادر خانواده معطوف میشود زیرا هر بخش جدیدی از داستان که میخواهد استارت بخورد ابتدا با او شروع میشود. شاید بتوان گفت او در رابطه با مفهوم خانواده نقش بسیار مهمی را ایفا میکند و خانواده را به هم پیوند داده است.
پیچ جذاب داستانی بعدی که یک لحظه مخاطب را تعجب زده و وادار به عقب بردن تصویر و بازبینی صحنه میکند لحظه ای است که مادر داستان دارد اتاق را مرتب میکند که دوربین از زاویه بغل و از نزدیک برای لحظه ای رد میشود و شکم برآمده مادر را مشاهده میکنید و یک لحظه شاخ و برگ هایتان دچار لرزش میشود که《بچه؟!! صدا؟! دردسر؟!! این دیگه چه کوفتی بود.》 هر چند در همان لحظه فیلم جواب سوالاتتان را میدهد زیرا مادر یک کپسول اکسیژن به همراه ماسک مخصوص نوزادان را درون گهواره میگذارد و در گهواره را میبندد. بله مثل اینکه همه چیز از قبل برای به دنیا آمدن بجه برنامه ریزی شده است. اما باز هم برخی مخاطبان قانع نمیشوند و باز هم بر این باورند که این بچه بالاخره زهر خودش را میریزد.
از خانه و محل زندگیشان نگفتم!
یک خانه وسط یک مزرعه بزرگ و یک سیلوی ذخیره غلات نزدیکی خانه.
دور تا دور مسیر های منتهی به خانه جاده های شنی کشیده شده است تا کم ترین صدا را تولید کند دور تا دور محوطه خارجی خانه نیز با ریسه های بزرگ محصور شده است که انگار سیستم امنیتی یا همچنین چیزی باشند.(متاسفانه این موضوع را تابلو کردم که این ریسه ها در جایی از فیلم به درد خواهند خورد.
در این خانه یک اتاق زیر زمین وجود دارد که محل کار پدر خانواده است. آنجا یک صفحه مانیتور قرار دارد که تصاویر دوربین های مدار بسته دور تا دور خانه را نشان میدهد.
و روزنامه هایی دور تا دور اتاق هستند که رویشان جملاتی مثل فرشتگان مرگ و اینجور تیتر ها راجع به هیولا ها نوشته شده است.
اما جالب ترینشان احتمالا دستگاه های فرکانس سنجی و یک سری ماسماسک روی میزش وجود دارد که شب ها روی آنها کار میکند. و این ماسماسک دقیقا شبیه همانی اند که دختر خانواده داشت. روابط این ماسماسک ها و خاصیت و کاراییشان بماند برای خود شما خواننده عزیز. من همان اول هم گفتم فقط مقدار نستبا زیادی اسپویل دارد دیگر نمیتوانم لقمه را جویده در دهان مبارکتان قرار بدهم!
پدر خانواده نیز دقیقا هر چیزی که یک پدر ایده آل در زندگی روزمره واقعی میخواهد را یکجا دارد. ولی بیشتر مثل تمامی پدر ها جنبه حمایتی-محافظتی او را خیلی بهتر حس خواهید کرد. و این پدر فداکار و همسر مهربان تا پایان فیلم اتفاقات متفاوت و خاصی را تجربه خواهد کرد.
نفر بعدی لیست تحلیل و بررسی پسر باقی مانده خانواده است که از شروع فیلم این حس به شما دست میدهد که او باید پسربچه ای ضعیف، ترسو و با حالاتی خاص باشد که اتفاقا این پسر هم در جایی از اواخر داستان جواب مفصل و دندان شکنی به منتقدانش میدهد.
و روحیاتش با اتفاقاتی وحشتناک و عجیب و غریب کاملا برعکس میشود.
بخواهیم انصاف داشته باشیم حیف است هیولا هایی که اتفاقا آنها نیز خاص و استادانه طراحی شده اند را از قلم بیندازیم.
هیولا های فیلم نسبتا بزرگند، سری چند تکه دارند که قابلیت باز شدن از هم را دارد، با دهانی گشاد و گوش هایی بسیار بزرگ و حساس. پاهای جلویی(یا بهتر دست های) آنها بسیار سخت و محکم به نظر می آیند و سلاح اصلی کشتارشان نیز همان است.
اگر بیننده باهوش و ریزبینی باشید احتمالا این حس را پیدا خواهید کرد که این ها موجودات فضایی اند و خاص هستند و همان اول حساب آنها را از بقیه موجودات ترسناک در دیگر فیلم ها جدا میکنید.
در هر فیلمی که زامبی ها یا موجودات جهش یافته در آن وجود دارند به شدت میتوان با این صحنه روبرو شد:《یک یا چند زامبی بر سر پیکر یک شخص مردارخواری میکند.
ولی متوجه میشوید که این موجودات بسیار ترسناک در هیچ صحنه ای از فیلم چیزی نمیخورند و فقط میکشند.
حتی در یکی از بخش های فیلم یکی از هیولا ها راکونی بیچاره که جیر جیر میکرد را کشت.
هیولا ها را میتوان به قاضی های ناعادل تشبیه کرد چون اگر هر اشتباهی بکنید شما را سریعا به اشد مجازات میرسانند.
برای مثال اگر یک قوطی از دستتان بیفتد ثانیه ای بعد به سراغتان می آیند.
و هر نوع خطا از هر کسی برایشان فرقی نمیکند آنها بچه و بزرگ و پیر و جوان را تنبیه میکنند و هیچ احساسی هم ندارند.
شاید این نکته چیزی را به ما یادآوری میکند که اگر مراقب رفتارمان نباشیم بالاخره روزی به مجازات خواهیم رسید.
پایان فیلم به گونه ای است که بیننده را متوجه وجود صد در صدی قسمت دوم میکند و نمیتوان گفت که پایان قسمت اول باز بوده است.
ژانر فیلم احتمالا فهمیده اید که ترسناک است.
اما هر ترسناکی نه. بلکه ترسناکی بسیار ملایم که ژانر های مختلف به خوبی در آن مشخص هستند. رده بندی سنی مثبت ۱۶ سال آن هم بر این موضوع دلالت دارد
فیلم صحنه هایی دارد که در شما حس دلهره ، هیجان و ترس را ایجاد میکند اما به شکل کلی همه ی آنها در ملایم ترین حالتند.
اگر از منظری متفاوت نگاه کنیم فیلم حتی آموزنده هم بود و این به شدت فیلم را خاص تر هم میکند.
المان های ملموسی از محبت، شجاعت، همدلی و ..... را میتوان به خوبی در داستان حس کرد. و تمامی اینها بدون کم ترین دیالوگی در فیلم گنجانده شده است.
اگر بخواهیم یک جمع بندی مختصر و مفید داشته باشیم هر چیزی که در فیلم های ترسناک دیگر وجود دارد این فیلم همه را در خود جای داده و اتفاقا ظرفیتش را هم داشته است و به قول معروف یک《آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری》 خاصی درونش نهفته است.
اگر هنوز در دیدنش تردید دارید و اگر ای ام دی بی و راتن تومیتوز را قبول دارید آنها با ۷.۵ و ۹۶ گواه یک فیلم جذاب و تماشایی را میدهد.