یه دختربچه بود که عاشق کفش های قرمز پاشنه بلند بود
همیشه اونارو می پوشید و هیچوقت از خودش جداش نمی کرد
حتی اگه جاهایی می رفت که مذهبی بود باز هم اون کفشا رو می پوشید...
یک روز کفشا انقدر رقصیدن که مجبور به قطع پاهاش شد اما پاهایی که قطع شده بود همچنان داشتن می رقصیدن....ست اون کفشارو از پاش دربیاره!
اما بازم عاشق اون کفشای قرمز بود
یک روز کفشا انقدر رقصیدن که مجبور به قطع پاهاش شد اما پاهایی که قطع شده بود همچنان داشتن میرقصیدن....
بعضی وقتا یه چیزایی رو هرگز نمیشه فراموش کرد حتی اگه دورشون بندازی!....
کتاب دختری با کفش های قرمز هانس کریستین اندرسن رو خوندین؟