هگل شناسان
هگل شناسان
خواندن ۱۷ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب تاریخ اندیشه های اقتصاد سیاسی غرب

نویسنده و مورخ: ملیحه بصیر
نویسنده و مورخ: ملیحه بصیر


پیشگفتار نویسنده

ما در عصری زندگی می­کنیم که بواسطۀ پیشرفت­های معجزه­آسای علمی و تکنولوژی، نظاره­گر تغییرات بنیادینی در عرصه­های مختلف زندگی هستیم اما عصری که از آن به عنوان حماسۀ فیزیک نام برده می­شود و عصر دیجیتال یا عصر اطلاعات که تعامل افراد را با کسب و کارها و با یکدیگر تحت­الشعاع قرار می­دهد، پیامدهای تلخ و ناگواری را نیز با خود به همراه دارد. به لحاظ تکنولوژیک، موفقیت­های علمی و فن­آوری چشمگیر و خیره­کننده است. اما در مقیاس جهانی عدم امنیت شدید، بحران­ها و تضادهای فزاینده و در کل فقدان هر نوع وضعیت با ثبات، از دیگر مشخصه­ها و ویژگی­های آن است.

زمانی گمان می­رفت در پرتو اکتشافات جغرافیایی، حرکت پرشتاب علم، اختراعات تکنولوژیک و شیوه­های انسانی مدیریت و سازمان­دهی، میزان تولیدات و تجارت و ثروت انسانی افزایش یافته رفاه و آسایش عمومی در سراسر جهان پدیدار خواهد گردید و از شدت بسیاری از معضلات و نگرانی­­ها و اختلافات طبقاتی کاسته خواهد شد. اما بهره­برداری ناصحیح از اقتصاد و دانش مدرن سبب شد تا از امکانات شگفت­انگیز تکنولوژی که بایستی در اختیار جامعه انسانی قرار گیرد، استفاده بهینه­ای صورت نپذیرد و بازتاب بحران­ها و تناقض­های جهان سرمایه­سالاری نه­تنها در عرصۀ اقتصاد بلکه در حوزۀ اخلاق و فرهنگ و فلسفه نیز بوضوح مشاهده گردد. بحران­هایی که خود را در اشکالی همچون خشونت افسار گسیخته، واپس­گرایی، بدبینی، ازخودبیگانگی و آشفتگی­های درونی و به بیانی کلی­تر گسست رشتۀ پیوند میان انسان­ها با تاروپودهای ارزش­های اجتماعی ظاهر ساخته است. نابرابری­های اجتماعی و اقتصادی، بیکاری، اخلاق ستیزی، رواج مواد مخدر، فحشاء، فساد، جنایت و تبهکاری از تناقض­ فاحش میان امکانات بالقوۀ عظیم تکنولوژی و جهان واقعی که میلیون­ها انسان در زیر خط فقر و محرومیت بسر می­برند حکایت می­کند.

همه فجایع اسفناک کنونی، ریشه در آزمندی افسار گسیختۀ سیستم ناعادلانه سرمایه­داری در مصرف­گرایی و سودپرستی دارد و بازتابِ طبیعی جهانی است که نیروهای نامرئی، سرنوشت و اختیار و ارادۀ بشر را تحت سیطرۀ خود قرار داده است. به­رغم تمامی یاوه­گویی­ها در بارۀ ضرورت دموکراسی و آزادی­های فردی به عیان مشاهده می­نماییم که این واژه­های مقدس وانسانی نیز از سوگیری­های سیاسی در امان نمانده است. بواسطۀ قدرت شبکه­های اقتصادی متمرکز که همچون تارهای عنکبوت برتمام جوانب زندگی بشر تنیده شده­اند، دموکراسی و آزادی واقعی تنها برای بخش معدودی از جهان تحقق می­یابد. طوری که به­شکل تأثربرانگیزی درمی­یابیم که انسان مدرن به­مراتب کمتر از گذشته بر سرنوشت و آینده خود سیطره دارد و بطور مداوم ابزارهای متنفذی برای جهت­دهی آراء و افکار عمومی تدارک دیده می­شود. بیکاری و عدم اشتغال دائمی و رنج و رخوت و نارضایتی­های حاصل از آن، فشارهای طافت­فرسایی را بر جان و روان انسان­ها برجای گذارده است. گویی همه ناگزیرند تا از استانداردها و شاخص­های زندگی انسانی فاصله بگیرند.

و این در حالی است که جمعیت کرۀ زمین، بیش از حد، افزایش می­یابد. تخمین زده شده است که تا سال 2050 میلادی جمعیت جهان از 7 میلیارد و 700 میلیون به 9 میلیارد و 800 میلیون نفر خواهد رسید.

این الگوی رشد از هر بابت بی­سابقه و پرخطر است. اگر جمعیت انسان­ها با همین نرخ رشد کنونی، افزایش یابد در ظرف صد سال آینده نزدیک به چندین برابر خواهد شد. مسئولیت این شتاب بی­سابقه را کشورهای در حال توسعه و فقیر برعهده دارند و این بزرگ­ترین چالشی است که جامعۀ انسانی با آن دست به گریبان است. برای جمعیت زیاده از حد جهان امروز، تأمین منابعی همچون آب، انرژی، مواد غذایی، مواد معدنی و... فراتر از ظرفیت تحمل سیارۀ زمین است و هم­اکنون نیز در کشورهای محروم و فقرزده صدها میلیون کودک، از تحصیل و آموزش، مراقبت­های بهداشتی و سلامت و حداقل امکانات زندگی محرومند. میلیون­ها کودک در خیابان­ها زندگی می­کنند. بیش از دو میلیارد نفر به آب سالم دسترسی ندارند. حتی در برخی از کشورهای صنعتی پیشرفته، کودکان خیابانی و مردان و زنان آواره و بی­خانمان به جرم فقر و بدبختی مجرم شناخته می­شوند و پلیس و جوخه­های کشتار در پی نابودی آنها هستند. گاهی اجساد اینان جهت تشریح به دانشکده­های پزشکی فروخته می­شود.

آنچه مسلم و بدیهی است این است که فساد، فقر وتبهکاری از فجایع طبیعی برشمرده نمی­شوند بلکه از سیاست­های نادرست انسانی برخاسته از نظام جهانی متشکل از اقلیتی قدرت­­مند و بی­مسئولیتی و بیرحمی آنان در پیشگیری از مشکلات عادی مردم جهان خبر می­دهد.

تهدید محیط زیست و تخریب آن نیز برای کسب سود بیشتر توسط شرکت­های غول­آسای چندملیتی، معضلات بسیاری را برای جهان و جهانیان پدید آورده است. در این میان پدیدۀ کار کودکان خردسال و آزار و اذیت­های جسمی و روانی آن­ها و کارتل­های قاچاق انسان از همه چیز دردناک­تر و تأثر برانگیزتر است. این در حالی است که امکانات بالقوه برای امحاء تبعیض­ها و فقر و گرسنگی، نامحدود و بی­انتهاست. اما همچنان انسان به عنوان کالا و جنسِ قابل خرید و فروش عرضه می­گردد. با تأثر و اندوه بسیار می­توان گفت که جهان پساصنعتی و پسامدرن نیز با پیدایش بردگی نوین مواجه هست. البته پیش از این­ها توحش متمدّنانه به معنای کامل در دو جنگ جهانی اول و دوم نمایان گردید و در واقع زمانی که عمارت مجلل و با شکوه تمدن غرب در شعله­های مهیب جنگ جهانی اول درهم شکست سقوط به بربریت آغاز شد و جهان به کشتن انسان­ها در مقیاس نجومی عادت کرد.

برای کمپانی­های تسلیحاتی از کلان سرمایه­داران گرفته تا منتقدان و سیاستمداران برجسته که در آن سرمایه­گذاری­ کرده بودند، مرگ و نابودی میلیون­ها انسان بی­دفاع و خرابی و ویرانه­های ناشی از جنگ هیچ معنا و مفهومی نداشت. زیرا بازدهی سود و سرمایۀ هنگفت آن­ها در گرو وقوع جنگ­های عظیم و دهشتناک خلاصه می­شد. دولت­های قدرتمند و دیگر سردمداران برای رشد و رونق کمپانی­ها شعار جنگ علیه جنگ را سرمی­دادند و برای نیل به اهداف جنگ افروزانۀ خود، جنگ را در لفافۀ دفاع از میهن و پیشگیری از وخامت اوضاع جهانی تبلیغ و ترویج می­نمودند.

پس­از وقوع جنگ جهانی اول، توازن قدرت­­های جهانی از هم پاشید و تغییرات فاحشی در جهان پدیدار گردید. هرچند دمکراسی متشکل از دولت- ملت­ها به رهبری جامعۀ ملل تلاش نمود تا جهانی سرشار از صلح و امنیت و عاری از خشونت و جنگ را برقرار نماید و امید می­رفت که این تشکیلات بین­المللی خوش­نما و فریبنده بتواند بحران­های عظیم جهانی را حل نماید اما هیچ علامت و نشانی از صلح و آرامش دیده نشد. زیرا قدرتمندان، جهان را به رقابت و مسابقۀ هرچه بیشتر تسلیحاتی فرا می­خواندند و در پی طرح­ها و اجرای نقشه­هایی بودند تا استقلال کاملشان را در مستعمره­ها و مستملکلات تضمین نمایند. کوشش آن­ها بر این محور می­چرخید که مسئله خلع سلاح طوری تنظیم گردد تا هر یک قوی­تر از دیگری باقی بماند. سرانجام این جامعه که از سال 1920 فعالیت خود را آغاز کرد پایۀ استواری نیافت و چندی از تشکیل آن نگذشته بود که جنگی به مراتب خونبارتر از جنگ جهانی اول بوقوع پیوست که در اینجا مجال بحث و بررسی مباحث آن نیست.

پیش از این در دو جلد کتاب تاریخ ترقی­خواهی ایرانیان، به قلم نگارنده در این مقوله و درمورد علل، خاستگاه، جایگاه، عواقب و نتایج جنگ­های جهانی اول و دوم و تمایز و ارتباط میان آن دو به­طور مفصل پرداخته شده است. در آن مجموعه نه­تنها از قربانیان هر دو جنگ که فقط بخشی از اثرات ناگوار آن محسوب می­شود بلکه از تحولات شگرف جهانی و انقلاب­های متعددی که با انگیزه­ها و اهداف مختلف، خصوصاً در مناطق وسیعی از اروپا و آسیا بوقوع پیوست سخن بسیار گفته شده است. حال در بررسی فلسفۀ سرمایه­داری صنعتی یعنی لیبرالیسم درمی­یابیم که این ایدئولوژی آهسته و پیوسته برافکار اجتماعی و اقتصادی تفوق یافته و انگاره­های لیبرالی اشاعه و گسترش بی­رویۀ اخلاق فردگرایی در نظام سرمایه­داری را قوت بخشیده و در نهایت دمکراسی سیاسی غرب به پشتوانۀ موفقیت­های تکنولوژی و پیشرفت­های مادی زندگی، تثبیت شده است. بطوریکه متخصصین سیاست و دیپلماسی و بانیان حقوق بشر با اینکه سالیان دراز دم از صلح و عدم خشونت دم می­زدند اما تحت پوشش دمکراسی و آزادی­خواهی، با مخرب­ترین سلاح­ها (بمب اتمی حاصل از پروژه آمریکایی مانهاتان) بطرز بیرحمانه و ددمنشانه­ای فجایعی را در ژاپن خلق کردند که جز سقوط مبانی اخلاق و اشاعۀ بیرحمی و توحش نام دیگری برآن نمی­توان نهاد.

رویدادهای اخیر تصویر دردناک و کابوس وحشتناکی از برخی جنبه­های علم و تکنولوژی را بر اذهان مردم برجای گذارد. اینکه چگونه از دستاوردهای دانش در راستای منافع انحصارات بزرگ بهره­برداری می­شود و چگونه عناصر هولناکی از سلاح­های مرگبار و مخوف اتمی، گازهای سمی، سلاح­های میکربی و شیمیایی به عنوان تسلیحات کشتار جمعی از آزمایشگاه­ها به زرادخانه­های کشورهای مختلف افزوده می­شود.

در ارتباط تنگاتنگ صنعت و دانش و تکنولوژی نظامی، شاهد سرمایه­گذاری­های گسترده در عرصۀ تحقیقات علمی هستیم که بیش از هر زمان دیگری در اولویت برنامه­های دولتمردان قرار گرفته است. طوریکه در دهه­های اخیر، میلیاردها دلار به مطالعات فیزیک هسته­ای و نیروگاه­هایی که بطور مستمر به خواص و ویژگی­های هستۀ اتم­ها - خواص دینامیکی هسته­ها، خواص استاتیکی و خواص رادیواکتیویتۀ آن - می­پردازد، اختصاص یافته است.

در پیوند میان علم و اقتصاد و سیاست، تأثیر برخی از دانشمندان سیاسی را نمی­توان نادیده گرفت. گرچه بسیاری از دانشمندان در اعتراض به کاربرد نادرست دستاوردهای علمی، از طرفداران جدی کنترل سلاح­های اتمی حاصل از علم فیزیک هسته­ای و فیزیک اتمی هستند و آرزو دارند تا از کشفیات علمی برای اهداف صلح­جویانه و خدمات رفاهی بشری استفاده شود، اما در مقابل برخی دیگر از آن­ها تحت تأثیر ارزش­ها و هنجارهای رایج اجتماعی، فلسفه­ها، مذاهب، سیاست­ها و در نیاز به حامیان مالی، به پشتیبانی از خواست­ها و آرمان­های ارتجاعی­ترین محافل سیاسی کشانیده شده و گاه نظریات غیرمحققانه، مغرضانه و غیرعلمی نیز ارائه داده­اند. جای بسی تأسف و بسی شگفتی است که گاهی علم و دانش هم همانند گذشته­های بسیار دور در زندان­های مخوف محبوس می­ماند و تحقیقات علمی و فلسفی در حیطۀ نفوذ ابر قدرتمندانی قرار می­گیرد تا هر وقت صلاح ببینند در جهت منافع خود از آن­ها بهره ببرند.

زمانی که نواندیشان عصرروشنگری پس از پشت سرگذاردن رنج­های فراوان در تلاش برای جستجو و تحقیق آزاد، فلسفه خشک مدّرسی و مکتب اسکولاستیک را به چالش کشانیدند، شاهراهی جدید را در تحصیل علم گشودند – رنه دکارت و فرانسیس بیکن همانند راجر بیکن، گالیله و داوینچی و سایر پیشینیان خود پیکره زخم خوردۀ دانش قرون وسطی را بار دیگر به لرزه درآوردند. دکارت که همۀ وجودش را وقف جستجوی حقیقت می­کرد با شک در همه چیز از صفر آغاز کرد تا اطمینان یابد نتایجی که به دست می­گیرد دور از خطاست. او معتقد بود علت عمدۀ خطاها در پیش­داوری­های زمان کودکی است و اصول پذیرفته شدۀ حال بدون تحقیق و تعمق لازم صورت گرفته است.

بیکن نیز بنای تفکر علمی جدیدی را پایه­گذاری کرد. او از طریق مشاهده وتجربه در پی تحقیق علوم نوین درآمد و با اعلام دانایی توانایی است آزمون واقعی علوم جدید را در فایده­رسانی و قدرت بخشیدن به انسان تعریف کرد تا آدمی بتواند از این قدرت برای فتح طبیعت در عمل، کنترل و سلطه بر آن استفاده نماید. پس از او متفکران بعدی نیز ذهن آدمی را متوجه قدرتمند ساختن خود و جامعه نمودند و به بشر آموختند که می­تواند بیندیشد، تردید کند و با آزمون و خطا به کارایی و سودمندی علم دست یابد. از آنجا بود که علم با گام­های استوار و پرشتاب خود ابزارهای فکری و تکنولوژیک جدیدی را برای جهان به ارمغان آورد و پیوند مستحکم میان علم و تکنولوژی را آغاز نمود.

با انقلاب در اندیشه­ها و انقلاب­ علمی، انسان به نادانی خود واقف گردید. اقرار به نادانی روشن ساخت که راه دانش بی­انتهاست و در آن هیچ جزمیتی وجود ندارد و علم مدرن هیچ نظریه و فلسفه­ای را بصورت مطلق، جاودانی و خدشه­ناپذیر نمی­پذیرد. زیرا اندیشه نیز جز بازتاب واقعیت­های زندگی انسان­ها چیز دیگری نیست. زندگی همواره جوشنده و پرخروش در حرکت، تغییر و تحول و دگرگونی است.

نظام اندیشه­ای و عقاید منسجم فلسفی نوعی از آگاهی اجتماعی است که تحت تأثیر شرایط عینی جامعه شکل می­گیرد و با دگرگونی در نحوۀ تولید اقتصادی انسان­ها و تغییر در بنیاد زندگی اجتماعی آنها دگرگون می­شود. اندیشه­های متحول شده خود نیز در یک رابطۀ بهم پیوسته و تنگاتنگ به اشکال مختلفی بر نحوۀ زندگی مادی انسان­ها مؤثر واقع می­گردد و حتی نقش تعیین­کننده را نیز برعهده می­گیرد. فلسفۀ هر دورانی در اندیشه­ها انعکاس می­یابد و نخبگان جامعه نیز هر یک محصول جامعه­ای هستند که در آن بسر می­برند. با توجه به شرایط زیست محیطی، ساختار شخصیتی و موقعیت­های اجتماعی خود و همچنین برحسب علائق، مذاق و مشرب خویش برای خود دیدگاه و جهان­بینی خاصی پیدا می­کنند. آنها از منظر ذهنی و نگاه خاص خود به پدیده­ها می­نگرند، آنها را درمی­یابند و عام­ترین و کامل­ترین قوانین تکامل طبیعت و جامعه و انسان را مورد بررسی قرار می­دهند. هرکدام سیستم نظریات جداگانه­ای از ماهیت جهان پیرامونی و قانومندی­های آن را دارند و هر یک در شیوۀ شناخت واقعیات و اسلوب تفحص و پژوهش از هم متمایزند.

بطور کلی همۀ انسان­ها در جریان زندگی براثر ادراکات و عواطف خود و نیز بسته به مقتضیات زندگی، دانسته و ندانسته برای خود جهان­بینی و فلسفه­یی دارند. شاید جهان­بینی آنها از انسجام و ثبات لازم و کافی برخوردار نباشد، اما حتی آنهایی که ادعا می­کنند هیچ فلسفه و دیدگاهی ندارند، موضع­گیری­ها و تصمیمات روزمره و عادی زندگی­شان انعکاسی از ارزش­ها و گرایشات عمومی حاکم برجامعه است که از محیط زندگی­­شان کسب نموده­اند. اندیشۀ آنها شاید خلاق، علمی و پویا نباشد و حقایق و اهداف عالی­تری را دنبال نکند، اما هرگز بی­طرف نیز نمی­تواند باقی بماند.

در یک جامعۀ طبقاتی که اکثریت قریب آن از بی­عدالتی، تبعیض، فقر و... رنج می­برند، جهان­بینی و دیدگاه­ها نیز خصلت طبقاتی دارند و می­توانند در خدمت یک ایدئولوژی یا برعکس در جهت منافع اکثریت جامعه قرار بگیرد. هیچوقت دید فرد از دیدگاه­هایش جدانیست و هر انسانی قادر نیست هر حقیقت و یا اندیشه­ای را دریابد. اندیشه در پیوند با واقعیت­ها و زندگی عامۀ مردم از طبیعت و سرشت انسانی برخوردار می­گردد بخصوص در دوران کنونی که نظام­های مختلف و متضادی همچون کاپیتالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم پدید آمده­اند، خصلت جانبدارانۀ جهان­بینی­ها بوضوح نمایان می­شود.

هر شکل­بندی و نظام نوین در مراحل پیدایش و گسترش خود، هماهنگ با اهداف و منافع ویژۀ خویش حاصل ایدئولوژی­ها و سخنگویان برگزیده و مختص بخود است تا بتواند بذرهای اصول جهان­بینی و عقاید خود را در پهنۀ زندگی اجتماعی انسان­ها بگستراند. مسلم و بدیهی است که موضع و دیدگاه یک ایدئولوگ سرمایه­داری یا یک نظریه­پرداز فاشیسم با یک اندیشمند مدافع عدالت اجتماعی تفاوت­های بنیادی دارد. در این میان آن آراء و نظریاتی که به پیوند میان هستی و تفکر جستجوگر و خلاق می­پردازد و قوانین تکامل طبیعت و جامعۀ انسانی را برمبنای علم و استدلالات منطقی بررسی می­نماید، شاید به انسان جستجوگر بیاموزد تا فراتر از مسائل روز بیندیشد و بتواند استعدادها و توانمندی­های خود را از قوه به فعل درآورد. اما در حلقۀ پیچیدۀ کشفیات اعجاب­آوری که توسط دانشمندان در آزمایشگاه­ها صورت می­گیرد و دورنمای بس حیرت­انگیزتری را رقم می­زند، مسئله مهم و جدی، ارتباط میان مکاتب و ایدئولوژی­ها با رفاه جامعه و میزان سعادت و خوشبختی انسان­هاست. اینکه نقش آنها در کاستن دشواری­ها و آلام و رنج­های بشر چگونه است؟ تا چه حد می­تواند نیازهای طبیعی انسان را فراهم آورد و در آحاد مردم امید به آینده و عشق به همنوعان و شفقت را بیاموزاند و در نهایت از فروپاشی وحدت و انسجام اجتماعی ممانعت به عمل بیاورد.

اخلاق یک امر انتزاعی و دور از دسترس نیست. بی­اخلاقی نیز ریشه در نابرابری­های اجتماعی و اقتصادی دارد. آن نظام اجتماعی که در عمل نتواند از نظر اقتصادی و یا اخلاقی و فرهنگی پاسخگوی حداقل نیازهای طبیعی انسان­ها باشد، در فرآیند فروپاشی و انهدام قرار خواهد گرفت. شاید تحقق یافتن جامعه­ای بی­نقص و عاری از بیم و نگرانی، خیال­پردازی و رؤیای زیبا و دست نیافتنی به نظر برسد اما جهان هستی با همۀ شگفتی­هایش بیکران و بی­انتهاست و در بطن خود زندگی پرتپش و خروشنده­ای را دربرمی­گیرد که همواره و پیوسته با تغییر و تحول و تبدل همراه است.

از ذرات هسته­ای اتم گرفته تا زمین و خورشید و ستارگان همه در حال حرکتند. از انسان که شناسندۀ واقعیات است تا محیطی که موضوع شناخت آدمی است و حقیقت نیز صفت شناخت محسوب می­شود و پیوسته در جریان آفرینش است، هر لحظه دگرگون می­شوند. ما با هیچ پدیدۀ ایستا و ساکنی مواجه نیستیم و چه بسا در حرکت­های آهسته و کند شاهد دگرگونی­ها و انفجارهای بزرگی هستیم. تغییرات دائمی و سیال بودن طبیعت و تغییر و تضاد را در آن حکیم یونانی قبل از سقراط، هراکلیتوس قرن­ها پیش دریافته بود. به عقیدۀ او همه چیز جاری و در حال حرکت است. هیچ چیز پایدار و ازلی نیست و از تناوب و تعارض اضداد در حیات، تحول و تکوین پدید می­آید. بیست و اندی قرن پس از هراکلیت، هگل خصلت دیالکتیکی هستی را در اندیشه و واقعیت کشف نمود و گفت همه چیز در یک فرآیند و پیشرفت مداوم و تدریجی (Precess) قرار داد.

اصل حرکت و تناقض و دگرگونی که روح هر گونه شناخت حقیقی علمی است، هم در جهان طبیعت و هم در جوامع انسانی حکمفرماست. آرا و ایده­ها و مکاتب نیز از این قاعده مستثنا نیستند. جهان سرشار از ایدۀ دگرگونی و طرح­ها و تراوش­های ذهنی نوینی است که از تضارب آراء و برخورد اندیشه­ها بوجود آمده است. اندیشه­های نوین خط بطلانی بر جماد فکری و بینش­های سلطه­جویانه قدرتمندان جهانی می­کشاند که فلسفه، سیاست و ارزش­های نظام خود را ابدی و ازلی می­پندارند، حال آنکه بواسطۀ این تفکر در زوال سراشیبی و در چنگ بی­اعتمادی و بدبینی گرفتار آمده­اند. آنها از این نکته غافل­اند که هر دورانی آبستن حوادث و رخدادهای دوره­های بعدی است. هر فرماسیون اقتصادی- اجتماعی محصول مرحله معینی از تاریخ بوده و پاسخگوی نیازمندی­های نظری و عملی ویژۀ آن می­باشد. تناقض­ها و تضادهای پدید آمده در آن نه­تنها در پهنۀ اقتصادی و اجتماعی بلکه در عرصۀ فرهنگ­ و جهان­بینی نیز انعکاس می­یابد و در تأثیر متقابل به هم به آهنگ پیشرفت آنها یاری می­رساند. در این راستا فلسفۀ راستین پشتیبان انسان خواهد بود تا به او بیاموزد که در فرآیند پیوستۀ حرکت و تکامل و دگرگونی خود را سهیم بداند و در تلاش و امید به آیندۀ بهتر منتظر گزینۀ و بدیل دیگری باشد.

در این میان علم بدون فلسفه راه سعادت و آرامش را برای بشریت هموار نخواهد کرد. بقول ویل دورانت فلسفه بدون علم ناتوان، ساقط و مغشوش است و از جریان رشد انسانی به دور است. اما علم بدون فلسفه نه­تنها ناتوان است بلکه مخرب و بنیان­کن نیز هست.

به بیانی دیگر علم بدون فلسفه فاقد ارزش و اعتبار است و نمی­تواند انسان را از آشفتگی­های درونی و خٌلق و خوهای وحشیانه و منش­های ناپایدار و غیرانسانی مصون نگه دارد. در مجموع می­توان گفت علم آگاهی و آموختن است و فلسفه کمال وخرد و فرزانگی است. بدون تردید تاریخ فلسفه تطور و تکامل را در حیات و اندیشه­ها نمایان می­سازد و لذت تفهیم و فراگیری نظم­های آن تغییرات و تحولات را سهل و میسر می­گرداند. فراتر از آن وظیفۀ فلسفه و فلاسفه را به توصیف و تفسیر جهان و توضیح مفاهیم و نظریه­ها محدود نمی­سازد. بلکه به تبیین و چگونگی تغییر دادن آن نیز می­پردازد.

هرچند مفاهیم و استدلالات در طول زمان و مکان تغییر می­یابد اما درک تطورات آنها جدا از دیگر فرایندهای تاریخی امکان­پذیر نیست. فرایندهایی که محرک اصلی تغییر را آشکار می­سازند.

پیش از این در جلد اول کتاب تاریخ ترقی­خواهی ایرانیان، به برجسته­ترین و تأثیرگذارترین شخصیت­های فلسفه از عهد باستان تا اواخر قرن هجده پرداخته شد. فیلسوفانی که با تأکید برعقل، منطق، دانش و بشردوستی تلاش نمودند تا راه بهتر زیستن را به مردم بیاموزند و با بکارگیری توانمندی­های بشر، عشق به دانستن مجهولات جهان هستی و ارتباط پدیده­ها را در او افزایش دهند.

اینک در این مجموعه، پس از نظری اجمالی و مؤجز به فلسفۀ پیش از قرن نوزده، اندیشمندان و فیلسوفان برجستۀ قرن نوزدهم و بیستم را مورد تفحص و بررسی قرار می­دهیم. تشریح و تبیین نظام فکری و فلسفی هر یک از آنان با درنظر گرفتن موضوعات اساسی علم تاریخ فلسفه، نکته­ها و حقایق بسیاری را بر ما روشن می­سازد. اینکه آنها در کدامین چارچوب فکری به مسائل می­نگریسته­اند، چه آرمان­ها و فرض­هایی را دنبال می­کرده­اند و نظام اندیشه­ای و یا تفکراتشان چگونه و تحت چه شرایطی (مادی و ذهنی) پدید آمده است؟ از چه تفکراتی الهام گرفته­اند؟ مدت دوام و میزان تأثیرگذاری­شان بر فلاسفه و اندیشه­های بعدی و نیز بر زندگی فردی و اجتماعی چگونه بوده است؟

هدف از نگارش این کتاب، بازنمود اندیشه­های متفکرانی است که به یک ایدئولوژی و یا یک مکتب فکری یکسانی تعلق ندارند و هر یک به تناسب نوع بینش و فلسفۀ خود، با رویکردها و جهان­بینی­های متفاوتی به ارزیابی پدیده­ها پرداخته­اند - با اینحال هرکدام از آنها بر افکار دیگری پرتو افکنده و با تنظیم و تعمیم آگاهی­های خود و پیشینیان، اندیشه­ها را باروتر ساخته­­اند – من نیز به سهم ناچیز خود کوشیده­ام تا هر واقعه و وضعیت تاریخی را در فروغ و تابش تمدن و ویژگی­های عصر خود و جامعه­ای که تجلّی­گاه آن است دریابم و با تبیین تفکرات فلسفی و خاستگاههای اجتماعی و طبقاتی اندیشمندان از ریشه و مبدأ اختلافات میان عقاید متضاد پرده بردارم. به این امید که در شناسایی عوامل مؤثر در روند سیر تحولات اندیشه در تاریخ بشری و سعادت انسانها مثبت و مؤثر واقع گردد.

ملیحه بصیر

جهان بینیتاریخاقتصاد سیاسیفلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید