چند وقت پیش تو دانشگاه داشتیم درمورد پوستری که برای یک کنفرانس طراحی کرده بودیم صحبت میکردیم. همه در مورد زیبا بودن طرحش صحبت میکردیم که سرپرست تیممون گفت رئیس انجمن از پوستر خوشش نیومده. حالا که رئیس خوشش نیومده هیچ کاری نمیشه کرد. اون لحظه خیلی عصبانی شدم. چرا باید نظر یه نفر که نسبتا مسن هم هست و خب سلیقهاش با ما که جوان تر هم هستیم متفاوته از نظر همه ما مهمتر شمرده بشه؟ اکثر کسانی که تو کنفرانس شرکت میکنن دانشجوهای جوان هستند در نتیجه تو این مورد سلیقه یه جوان مهمتر از فرد مسنه. از طرف دیگه تعداد ما بیشتر از ده نفر بود در نتیجه وقتی تیم ما از یه پوستر خوشش میاد احتمال اینکه مورد استقبال بقیه قرار بگیره خیلی بیشتر از وقتیه که صرفا یک نفر از اون خوشش بیاد.
تو اکثر سازمانهایی که ما باهاشون سر و کار داریم سیستم مدیریت به صورت هرمی و دیکتاتوری چیده شده. یه نفر مدیره و بقیه کارمندهای اون. مدیر دستور میده و بقیه باید وظایف رو اجرا کنن. تو این سیستم نظر کارمندها اهمیتی نداره مگر اینکه مدیر از نظر بقیه به عنوان پیشنهاد استفاده کنه.
داخل این سیستم هرمی وظایف از سمت بالا مشخص میشن. به عنوان مثال تو هرم کوچیک بالا مدیر برای کارمندهای ارشدش یه سری دستور ابلاغ میکنه اونا هم برای انجام این دستور به کارمندای پایین دستشون دستورات دیگهای میدن. نکته اینه که تو این سیستم قدرت یه بالادستی انقدر زیاده که یه پایین دستی مخالفت خاصی نمیتونه انجام بده.
اگه این سیستم هرمی خیلی دیکتاتوری باشه یه عنصر پایین دستی به جز اجرا کردن وظایف از پیش تعیین شدش هیچ خلاقیتی نمیتونه از خودش نشون بده. مثلا کارمندهای یک موسسه رو در نظر بگیرید. این کارمندا هر روز با مشتریها صحبت میکنن و در نتیجه دغدغه اونها رو میفهمن. مثلا فرض کنید مشتریها از نحوه انجام یک درخواست و کاغذبازیهایی که داره ناراضی باشن. یه کارمند اینو متوجه میشه اما با توجه به اینکه از بالا دستور اومده که نحوه ثبت درخواست به این شکل باشه هیچ کاری نمیتونه انجام بده.
حالا اگه سیستم یکم دموکراتیک تر باشه بالادستیها برای تصمیمگیری از پایین دستیها مشورت میگیرن مثلا مدیران اون موسسه اگه با کارمنداشون صحبت کنن متوجه میشن که باید تو نحوه ثبت درخواست تجدید نظر کنن. اما این حالتم کلی باگ داره. فرض کنید مدیر این موسسه یه آدم زبون نفهم باشه :) به طور خلاصه پتانسیل پیشرفت این سیستمها کاملا وابسته به پتانسیل مدیرانشون داره و از اون فراتر نمیره.
یه راه حل جایگزین برای این سیستم یه دموکراسی کوچیک هست. اینبار جهت هرم رو عوض کنیم:
داخل سیستم دموکراتیک بالا عضوها مهمترین عناصر هستند اونها هستند که مشخص میکنن سیستم چه سرنوشتی پیدا میکنه. تو این حالت اعضا مهمترین افراد سیستم هستند و قدرت بین اونها توزیع شده. مثال موسسه و نحوه ثبت درخواست رو در نظر بگیریم. اینبار بعد از اینکه اعضا با مشتریها ارتباط میگیرن متوجه میشن که نحوه ثبت درخواست مشکل داره. اعضایی که مشکل رو فهمیدن با هم دیگه و با سایر اعضا صحبت میکنن و اونها رو قانع میکنن که این سیستم باید تغییر کنه. حالا این اعضا به نماینده دستور میدن که تغییر مورد نظر رو اعمال بکنه.
قبول دارم که شاید سازماندهی بالا به صورت کامل قابل اجرا نباشه ولی به نظرم هر چقدر که یه سیستم به سمت دموکراتیک تر شدن حرکت بکنه از پتانسیل بالاتری تو پیشرفت برخورداره. مثلا مشورت پذیری تو همین سیستمهای بالا به پایین باعث میشه که سیستم دموکراتیک تر بشه.
چیزی که خیلیامون میدونیم اینه که هر چقدر سیستم سیاسی و اداری دموکراتیکتر باشه احتمالا پیشرفت بهتری برای جامعه اتفاق میافته. اما ما تو سطح فردی چه کاری از دستمون برمیاد؟ به نظرم قبل از اینکه به فکر تغییر ساختارها باشیم باید یکم رو خودمون کار کنیم تا رفتارمون دموکراتیکتر باشه.
مثلا فرض کنید که شما مدیر یه بخش اداری هستید. در صورتی که به نظر کارمنداتون اهمیت بیشتری بدید هم اداره پیشرفت بیشتری میکنه هم اینکه کارمندها انگیزه بیشتری برای مشارکت و کارکردن دارن. چرا که خروجی خوب کار کردنشون رو بیشتر مشاهده میکنن.
اما باز هم یه سطح پایینتر بیایم. ما تو ارتباطاتمون با خانواده و دوستانمون چقدر دموکراسی به خرج میدیم؟ به نظرم تو جامعه ما این خیلی کمه. خیلیامون این جمله رو شنیدیم : هر چی مادر و پدرت میگن بگو چشم. بارها خودم این جمله رو از مادرم شنیدم. هر موقع تو بحث کردن کم میاره، این جمله رو تکرار میکنه.
خیلی وقتا دیکتاتوری که تو رفتارمون هست رو درک نمیکنیم. مادر فکر میکنه چون بچه شو خیلی دوست داره پس هر حرفی بزنه به نفع اونه. برای خود من پیشمیاد که دوستام بهم میگن به خاطر ما این کار رو نکن. وقتی کسی رو که دوست داریم در معرض خطر میبینیم خیلی از این ادبیات استفاده میکنیم چون نمیخوایم براش اتفاقی بیافته. ولی یه چیز رو فراموش میکنیم اینکه هر کسی حق انتخاب سرنوشتش رو داره. آدما حق دارن که اشتباه کنن. چه بسا خطری که به جون میخرن باعث رشدشون بشه. دیکتاتوری در روابط یعنی از ابزار عاطفه استفاده کنیم و دوستانمون رو کنترل کنیم.
سختترین چیز برای یه مادر اینه که دستهای فرزندش رو رها کنه و بزاره که خودش حرکت کنه. این جملهای بود که چندسال پیش از برنامه کتابباز شنیدم. گاها برای خودم پیش اومده دوستانم تصمیمی گرفتن که با تمام وجود میخواستم جلوشون رو بگیرم. حتی از اینکه اون کار رو انجام بدن وحشت میکردم. با این حال به خودم اجازه نمیدادم از اونها باج احساسی بگیرم. کاری که اجازه داریم انجام بدیم اینه که باهاشون صحبت کنیم و در مورد تصمیمی که گرفتن مشورت کنیم. کاری که اجازه نداریم بکنیم دستور دادنه. جملههایی مثل به خاطر من این کار رو نکن. تو رو خدا این کار رو نکن. اگه منو دوست داری این کار رو نکن. مگه من برات مهم نیستم. تو نباید این کار و بکنی و ...
یه دیکتاتوری دیگه که تو رفتارمون هست اینه که به جای بقیه تصمیم میگیریم. یکی از دوستام میگفت نمیتونه با فلانی وارد رابطه بشه چون که میترسه اون رابطه از طرف اون شکسته بشه و شریکش ضربه بخوره. این دقیقا یعنی به جای بقیه تصمیم گرفتن. شاید شریکش میخواست اون ریسک رو به جون بخره و اون رابطه رو تجربه کنه اما دوست من اجازه این کار رو به اون نداد.
فرهنگ ما پر از دیکتاتوریه. کوچیکترا باید حرف بزرگترا رو گوش بدن. بچهها باید حرف پدر و مادرها رو گوش بدن. آدمای تحصیل کرده اهمیتی برای حرف بقیه قائل نیستن. نظر دانشجو برای استاد اهمیتی نداره. و از همه بدتر اینه که ما فرهنگ بحث کردن نداریم. وقتی داخل یه بحث میشینیم میخوایم هر طور شده حرف خودمون رو به کرسی بشونیم. وقتی طرف مقابل استدلال میاره رگ گردنمون باد میکنه و خونمون به جوش میاد. اون نمودارهای هرمی اول مقاله رو در نظر بگیریم. با هر کسی که بحث و مشورت میکنیم انگار یه یال دوطرفه به گرافمون اضافه میکنیم و اونو از حالت بالا به پایین بودن خارج میکنیم.
آخر مقاله مو سعی میکنم با چندتا پیشنهاد ببندم.