روایت اول:
نزدیک به ۴ ساله که دانشجوی بیرجندم،۴ ساله که مهمون این شهرم، تا قبل از امروز دوبار پامو اینجا گذاشتم، منظورم از اینجا، بهشت متقینِ بیرجنده، لابه لای خونه ی ابدی آدم هایی که نمیشناسمشون راه میرم و به تاریخِ ولادت و وفاتشون خیره میشم تا بفهمم لحظه مرگ چند ساله بودن، سن بعضیاشون اونقدر کمه که از فکرِ فرصتای از دست رفته و زمان محدودِ باقی مونده ی زندگیم به خودم میلرزم!
فایزه خانوم ۳۳ ساله ای که امروز مراسم تدفینشه، متولد این شهره، سالها دور از اینجا زندگی کرده و دوباره برگشته به زادگاهش، من فقط مهمون این شهرم و حالا تو این مراسمم، اونم منی که همیشه اولویتم شاد بودن و فراموش کردن غمای دنیاست! بعضی وقتا خدا چقدر عجیب سرنوشت ادم هایی که در ظاهر هیچ ارتباطی ندارن رو بهم وصل میکنه...
روایت دوم:
من آقای حامد سلطانی رو زیاد نمیشناسم، جز اینکه چندباری به واسطه ی داشتن داداش کوچیکتر، اجراشونو تو برنامه اعجوبه ها دیدم هیچ اطلاعات دیگه ای دربارشون ندارم، طبیعتا از همسرشون هم هیچ شناختی نداشتم و ندارم اما از دیروز که شنیدم تشییع جنازه قراره بیرجند برگزار بشه دلم خواست که برم، نمیدونم چرا؟!
مرگ همیشه برای من پدیده ی عجیب و شاید حتی ترسناکیه، خاطراتم از شرکت تو همچین مراسمایی کم تر از انگشتای دستمه، اما امروز دلم خواست برم و طبق معمول فاطمه تو تجربه هایی که نمیتونم به حضور هیچ کس در کنارم مطمئن باشم همراهم بود...
و تازه وقتی رسیدم اونجا دلیلشو فهمیدم...
که مراسم بیشتر شبیه عزاداری امام حسین جانمون بود تا هر چیز دیگه، که پرچم حرم امام رضا(ع) و یا حسین گفتنای مردم چقدر فضا رو با یه مراسم ترحیم معمولی متفاوت کرده بود،خیلیا اومده بودن که نه فائزه خانوم رو میشناختن نه محمد مهدیِ ۲ ساله رو، حتی اسمشونم نمیدونستن، ولی اومده بودن، انگار یه نخ نامرئی، باعث اتصال این جمعیت بود، یه نخِ اتصال مثل حب الحسین!
روایت سوم: فاطمه سلمای ۸ ساله دختر آقا حامده، زخمی و رنجور و دلشکسته از اتفاقاتی که رخ داده و احتمالا تو بهت از دیدن سیل جمعیتِ گریان، برای آخرین خداحافظی با مامان و داداش کوچولوش اومده، بابا میره به استقبالش، تو تمامِ مدت حضورش بابا که خودش عزاداره و دلشکسته مراقبشه، روسریشو مرتب میکنه و دستاشو حایل کرده تا راحت باشه، دوستای بابا اطرافشو گرفتن تا اذیت نشه، تا کسی بهش برخورد نکنه، تا شأن این دخترِ غم دیده حفظ بشه، یاد روضه های حضرت رقیه میفتم ناخوداگاه!
این ارزشیه که اسلام برای زنان و دخترانش قائله، این معنیِ درستِ غیرته تو فرهنگ ما، کاش بفهمن، اون هایی که باید...
#الهه_افروزی