ویرگول
ورودثبت نام
Klara
Klara
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

فریاد برابری


از کودکی ما را با شعار برابری خام کرده‌اند،

حرف های شیرینی که فقط در رویا به وقوع می‌پیوست،

دروغ های زیبایشان را به خوردمان می‌دادند و حقایق را از ما می‌گرفتند، از همان موقع بود که همدم همیشگیمان "معده درد" شد .

معده ای که هر بار پس از تشخیص ذاتِ‌آلوده به دروغ کلمات می‌گریست. روزی ، آن‌قدر گریست که همان اشک ها ، گریبان گیرش کرد و سیلابی به نام اسید تشکیل داد . گوش‌هایمان هر‌روز شعار های کاغذی را می‌شنید و به امید واقعی بودنشان پیام آنان را به مغز می‌رساند . از مغزی که در اقیانوس فریب شناور بود، دگر چه انتظاری می‌رفت؟

کلمات ظالم ، با خنجر هایی قلب‌هایمان را نشانه می‌گرفتند ؛ در حالی که دست و پایمان با زنجیر های فولادین بسته بود و زبانمان از گفتن هر حرفی قاصر بود .

اما دلمان هنوز به تناقض ها باور داشت، به زیبایی نقض ها ، به برابری انسان‌ها ، به عدالت جهان ... شاید به همین دلیل بود که مغزمان تلاشی برای رهایی از چنگال فریب نمی‌کرد ، زیرا می‌دانست که اگر حرکتی کند با ذات واقعی بشر رو‌به‌رو خواهد شد .

بشری که برای آسودگی خویش از هم‌خون خود می‌گذشت . انسانی که برای رسیدن به تکه پاره‌ای کاغذ به نام "پول" حاضر به نابودی نسل خود بود .


پس چراغِ‌امید قلب ها خاموش شد ، چرا که این نابرابری دست ساز خود انسان بود و از زمین یک جهنم ساخته بود . از آن پس تمامیِ فریاد‌هایمان در سکوت خلاصه شد ، دگر اعتراض ها بیان نمی‌شوند بلکه بلعیده‌می‌شوند . اینک ، تنها حروفی که صدا ندارند ، حقایق هستند و تنها فریاد هایی که جنس سکوت گرفته‌اند ، فریاد هایی هستند که در برابری و عدالت خلاصه می‌شوند.


اعتراضتورمپولکارگر
حرف های ناگفته ی ذهنم دگر از چشمانم جاری نمی‌شوند ، توسط دستانم نوشته می‌شوند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید