درسا
درسا
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

امروز نویسی

این خرسه زیادی موده، برا خودش راحت خوابیده اصلا هم براش مهم نیست که آب داره می‌برتش(
این خرسه زیادی موده، برا خودش راحت خوابیده اصلا هم براش مهم نیست که آب داره می‌برتش(


دوباره دیر شد. سریع آماده شدم و نشستم تو ماشین و راه افتادیم. تو راه مدرسه بودیم که..بنگ! یه ماشینه از بغل کوبید به ماشین. فقط شایلو چطوری میلرزه طفلک، فک کنم دیگه هیچ وقت صبح با خودمون نبریمش.

این زنه که کوبید به ماشین به طرز مزخرفی رو مخه، انگار واقعا دلش کتک می‌خواد، مامان منم که عصبی شده..فکر کنم امروز دیر برسم مدرسه.

-کجا بودی؟ نیم ساعت از شروع کلاس گذشته!

اینم از ناظم پاچه گیرمون، البته بخاطر تاخیر دلیل خوبی داشتم ولی نمی‌دونم چرا هیچی نگفتم.

عجیبه ، معلم دینی هم هیچی بخاطر دیر اومدنم نگفت.


-هیچی نگی هم چیزی ازت کم نمیشه!

اینم خانم مثلا دوستم r (حرف اول اسمش) که خودشون به زور چپونده وسط بحثی که بهش مربوط نیست. اینو گفت چون به دوتا میز پشت سریم گفتم ساکت باشن سر کلاس . شایدم گیر بی‌خود بهشون دادم؟

از لحاظ روحی نیاز دارم خدا همینقدر سریع جواب آرزو هام رو بده..
از لحاظ روحی نیاز دارم خدا همینقدر سریع جواب آرزو هام رو بده..



آخیش، بلاخره زنگ خورد. کتابم رو برداشتم و سریع از کلاس رفتم بیرون، زنگ بعد زیست داریم منم که تحقیقش رو انجام ندادم پس قطعا کلاس جالبی میشه.

-چی می‌خونی؟ جالبه؟

خب، حداقل می‌تونم a(کلا حرف اول اسمشون رو می‌گم) رو تحمل کنم. اونم مثل خودم کتاب خونه بنابراین عجیب نیست که براش جالب باشه...

-دوباره داری چی کتاب می‌خونی؟

و باز هم r. با تمام توانم سعی می‌کنم نادیده اش بگیرم .

-نمی‌شنوی چی می‌گم؟

نه نمی‌شنوم. حالا بی‌زحمت برو و بزار من برم تو کتابم غرق بشم.

-ضد حال

من ضد حال نیستم، فقط با معیار های تو جور در نمیام. البته همه ی اینا رو تو ذهنم بهش گفتم متاسفانه.

یه نگاه به ساعتم انداختم ، پنج دقیقه بیشتر نمونده پس بهتره برم سر کلاس.

تو سالن بودم که...

-هوی ، جلو پاتو نگاه کن!

اینم s لعنتی و پر افاده. اصولاً تا قبل از امسال من فکر می‌کردم این بچه های لوس و مغرور تو دبیرستان فقط مال تو فیلما هستن تا اینکه امثال این اومد تو کلاسمون! با اون کاپشن پر پریش، یه جوری هر روز یه کاپشن متفاوت و عجیب می‌پوشه و با عینک دودی میاد سرکلاس که سلبریتی ها هم اینجوری اینور و اونور نمیرم.

-من اصلا خوشم نمیاد یکی بهم دست بزنه پس دفعه‌ی دیگه سرت رو از کتاب دربیار و جلوت رو نگاه کن.

بنظرتون واکنش من به این حرفش چی بود؟ خب ، من به زور بغلش کردم و سرش رو ناز کردم ، وقتی هم خواست اعتراض کنه لپاش رو محکم از دو طرف کشیدم(البته شخصا دلم می‌خواست با مشت بزنمش ولی حیف مدرسه دست و پامو رو بسته بود) قیافه اش اون لحظه روزم رو ساخت اصلا ، اگه گوشیم همراهم بود حتما ازش عکس می‌گرفتم اینجا می‌زاشتم انقدر که قیافه ی خنده داری به خودش گرفته بود.


- چیه چرا پکری؟

این یکی رو واقعاً می‌تونم تحمل کنم. اگر بخوام صادق باشم n تنها کسیه که نمی‌تونم زیاد ازش غر بزنم. البته تازه باهاش رفیق شدم ولی خب..

( جوری که من درباره ی همکلاسی هام و دوستام حرف می‌زنم:همکلاسی=دوست ، دوست= رفیق) از اونجایی که دبیر عربی همیشه پنج دقیقه دیرتر میاد سر کلاس میشه با خیال راحت تکالیف عربی رو نوشت.

-کتاب ها رو میز

ولی خداوکیلی عربی یه خوبی ای داشته باشه اونم اینه که سر کلاس میشه راحت خوابید و این مخصوص منیه که شبا ساعت چهار به زور می‌خوابم. نهایت کاری هم که دبیر میده اینه که نمره کم می‌کنه.



هوف! یه روز دیگه هم تموم شد. فقط کاش میدونستم از اینکه الان می‌رم خونه باید خوشحال باشم یا ناراحت؟ حالا فعلا بی خیالش ، چو فردا شود فکر فردا کنیم. فعلا همینکه امروز هم تغریبا بخیر گذشت جای شکرش باقیه. فقط باید..۱۷۳ روز دیگه هم بخیر بگذره.


پ.ن: کارم تو روزمره نویسی افتضاحه نه؟


خرسخوابامروز نویسیتگ های نامربوط
Now that you don't understand me, at least let me be myself
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید