درسا
درسا
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

زندانی به نام ذهن !

خب ، باید قبل از شروع مطلب و پرداختن به اصل مطلب یه مثال براتون بزنم تا متوجه شوید که منظور از
``زندان ذهن`` دقیقا چیست ؟

درنظر بگیرید: یک روز تخم عقابی در لانه ی مرغی به اشتباه می افتد. وقتی بچه عقاب از تخم بیرون می‌آید همه او را `` جوجه ی مرغ `` خطاب میکنند و عقاب هم با خود می گوید : پس من جوجه مرغ هستم

سال ها می‌گذرد و با عقاب همانند یک مرغ رفتار می‌شود و او حتی پرواز را نمی آموزد . سالیان سال گذشته و عقاب پیر شد . روزی عقاب دیگری از بالای لانه ی او گذشت ، ابهت عقاب چشمان عقاب پیر را متعجب کرد. از همسایه اش پرسید : او کیست ؟

همسایه اش پاسخ داد : او عقاب است ، پادشاه پرنده ،
او به بالای قله ها تعلق دارد و ما مرغان به این پایین تعلق داریم .

و به این ترتیب عقاب با توهم مرغ بودن مرد ! این یعنی زندان ذهن ، وقتی چیزی به ما دیکته شود ما بیشتر ما آن را باور میکنیم و میپذیریم ، بچه ای که در خانواده ای دزد به دنیا آمده باشد فکر می کند دزدی خوب است

همه و همه ی این ها باعث محدودیت میشود و ``آزادی`` در برابر این ها کم معنا می‌شود

شاید بگویید: این درست نیست! بعضی ها کاملا الگوی رفتاری خودشان را دارند

ولی آیا می‌توانید بگویید این افراد چند درصد از جامعه را تشکیل می دهند ؟ شاید یک درصد ، تازه اگر نه جثلببعداً بخاطر زخم زبان های اطرافیان و نزدیکانشان از اینجور عاداتشان بر نگردند ! حتی افرادی که به ضرب المثل ``خلق را تقلیدشان بر باد داد ، ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد`` هم باور دارن باز هم در زندان: نباید از هیچ کس تقلید کنم گیر افتادند و حتی شاید رفتار اطرافیان باعث این عقیده شده است و افرادی که از دیگران تقلید می‌کنند هم همینطور

حالا که اینطور شده ، ما به چه چیزی آزادی حقیقی میگوییم ؟












ذهنزندانیمغزآشفتگی
Now that you don't understand me, at least let me be myself
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید