دیدین بعضیا میگن :« همیشه باید به حرف مغزت گوش بدی ؟ » اما من یه مشکل بزرگ دارم در دو حالت
حالت اول :
قلب و مغزم هردو یه چیز رو میگن و من خودم میدونم که اون چیز اشتباهه اما انجامش میدم و واقعاً نمیدونم چرا ؟
حالت دوم :
حالت دوم خیلی پیچیده تره ! انگار مغزم داره به همه چیز فکر میکنه ، به آینده فکر میکنه ، به گذشته فکر میکنه ، انواع آهنگ ها توش پلی میشه ، به فکر درس هست ، با خودش میگه دیگه خسته شده و نمیتونه ولی باز به خودش میگه هنوز برای خسته شدن زوده ، میخواد چیزی که ازش تنفر داره رو دوباره حس کنه ولی طاقتش رو هم نداره ، میخواد درس بخونه ولی حوصله نداره ، دلش میخواد مسائل سخت ریاضی رو حل کنه ولی از ریاضی بدش میاد!
از اون طرف قلب در برابر تمام خواسته های مغزم قرار داره ! ولی کاش میدونستم به حرف قلب گوش بدم ! ببینم اصلا چی میگه ، چون صدای مغز انقدر بلنده که حتی صدای ضربان قلبم رو هم نمی شنوم ، چه برسه به حرفاش ؟
انگار یه مغز دارم ، ۱۰۰۰۰۰۰۰ تا مغز دیگه هم قرض میکنم و باهم فکر میکنم
کاش میدونستم یه مغز دیگه بردارم که خالی باشه و حواسم باشه این یکی دیگه پر نشه !