این مطالب خلاصه ای از کتابی هست که پارسال خوندم. این متن ها رو امروز در لب تاپ خودم پیدا کردم. روزای اولی بود که کارم رو شروع کرده بودم و بسیار روزای سختی داشتم. این کتاب برای من معجزه کرد. تصمیم گرفتم در یک سلسله مقاله، در ویرگول منتشر کنم.
در اوایل راه اندازی شرکت بودم و تمام دغدغه ی من رشد، پیشرفت کاروو وِبز بود. یکی از دوستام کتابی رو به من معرفی کرد که به چند جا مراجعه کردم و نتونستم پیداش کنم. یک روز که داخل سیتی سنتر اصفهان مشغول دیدن کتاب ها بودم، مسئول فروش کتاب، دیوانگان ثروت ساز اثر دارن هاردی رو به من معرفی کرد تا بجای کتابی که دنبالش بودم اون رو مطالعه کنم.
با ناراحتی کتاب رو ورق زدم، راستش زیاد از جمله ی کلیشه ای ثروت خوشم نمیاد و بنظرم خیلی به موضوع زردی تبدیل شده!. اما در اولین صفحات کتاب چشمم به توصیه بزرگان دنیا خورد که تاکید داشتن همه ی صاحبان کسب و کار باید این کتاب را بخونند. بزرگانی چون برایان تریسی، باربارا کوران، رابرت کیوساکی، دونالد ترامپ و...
خیلی سریع کتاب رو خریدم و 8 شب بعد از برگشتن از سرکار دقیق اون رو مطالعه کردم. البته این کار 8 روز طول کشید. اما قسمت قشنگ این کتاب، قسمت پایانی این کتاب بود که خود دارن هاردی از خواننده خواسته بود این کتاب رو نشر بده و اجازه بده همه از محتویاتش مطلع بشن. پس اینجا بود که تصمیم گرفتم مطالب مهم و خلاصه ی اون رو به عنوان مقاله منتشر کنم، تا قسمت کوچکی از کمک هایی که کتاب بهم کرده بود رو جبران کنم. این مسیر 8 روزه ی من رو شما 10 دقیقه ای میتونید برید!
رشد کسب و کار بخصوص پیشرفت مشاغلی که در ابتدای راه هستند، هدف اصلی این کتاب هست. دارن هاردی در این کتاب تجربه های شخصی و چندین فرد موفق را در 8 فصل دسته بندی کرده. دارن در طول مدت زندگی خودش افتخار صحبت و مصاحبه با بهترین مدیران دنیا را داشته و از هرکدوم مطلبی را یاد گرفته.
از نظر دارن هاردی همه ی افراد یک کارآفرین هستند. این نظر را خیلی از افراد موفق در دنیا دارند، مثلا محمد یونس، برنده ی جایزه ی صلح نوبل و پیشتاز در سرمایه گذاری خرد در جمله ای میگه:
" همه انسان ها کارآفرین هستند. وقتی که در غار بودیم، همه خود اشتغالی داشتیم. غذای خود را پیدا می کردیم و خودمان تغذیه می کردیم. از همین جا تاریخ بشر آغاز شد. اما با ظهور تمدن، غریزه ی کارآفرینی را سرکوب کردیم. ما به کارگر تبدیل شدیم زیرا آنها به ما مهر "شما کارگر هستید" زدند و ما فراموش کردیم که کارآفرین هستیم"
اگه آماده اید تا سوار قطار کارآفرینی دارن هاردی بشید، ادامه ی این مقاله رو از دست ندید.
پیشرفت در کسب و کار، رویای همه ی کارآفرینان هست. حتی کسانی که تجارت موفق و پررونقی هم دارند به رشد هرچه بیشتر کارشون فکر و برای اون تلاش می کنند. اما از نظر نویسنده ی کتاب اثرمرکب(همین دارن هاردی خودمون) ، کار در 95 درصد مواقع افتضاح پیش می ره. مخصوصا برای کسانی که اول راه هستند. اما چه کار باید کرد؟؟
ازنظر ثروتمند ترین فرد جهان یعنی ایلان ماسک: "راه اندازی یک شرکت مانند خیره شدن به ورطه مرگ و خوردن شیشه است."
دارن کلید موفقیت و گذر کردن از مشکلات اولیه و عدم شکست در ابتدای مسیر رو، عاشق بودن میدونه. اون میگه "اولین و مهم ترین عامل در رشد کسب و کار و ایجاد یک تجارت موفق، این است که عاشق آن باشید." در این مقاله بیشتر در این مورد صحبت کرده ام.
"همه ی کسانی که در این اوضاع دست به راه اندازی یک کسب و کار می زنن، قطعا دیوانه اند. چه برسه به فکر رشد و پیشرفت اون باشن". قطعا این جمله رو این روزها زیاد شنیدید. جالبه که نویسنده ی این کتاب معتقد هست، برای موفقیت دقیقا باید دیوانه باشید.
طبق تعریف، دیوانه شخصی هست که به یک کار مشخص، اعتیاد و یا علاقه غیر معقول داشته باشد. وقتی این خصیصه را داشته باشید قطعا از چشم دیگران غیر عادی به نظر میایید. پس مطمئن باشید، بقیه همه ی تلاششون برای منصرف کردن شما را انجام می دهند.
این موضوع برای خود من در ابتدای راه اندازی کاروو زیاد پیش میومد و هنوز هم تکرار میشه. تمام کسانی که دوستشون داشتم و دارم به من پیشنهاد استخدام در بهترین موقعیت های شغلی رو میدادند. همیشه فکر میکردم اشتباه کردم به حرف نزدیکام گوش ندادم تا اینکه این فصل کتاب رو خوندم. در این مقاله بیشتر در این مورد توضیح داده ام.
شاید این قسمت حیاتی ترین قسمت برای بقا و پیشرفت تجارتتون باشه. قبل از خوندن ادامه متن به این سوال جواب بدید:
وظیفه شماره یک شما به عنوان صاحب یک کسب و کار چیه؟
آیا به اون فکر کردید؟؟ جواب های احتمالی شما میتونه اینها باشه:
· جمع کردن یک تیم متخصص!
· کار کردن روی بهتر شدن محصول و خدمات
· آموزش و مطالعه و بروز بودن
همه ی اینها برای رشد شما در کار قطعا مهم هست. اما از نظر بسیاری از بزرگان تجارت، فروش وظیفه ی شماره یک هر مدیر و رهبریست.
این جمله را بنویسید و روی آینه بزنید تا هر روز صبح قبل از شروع اون رو ببینید:
" تا نفروشید، تجارت شما آغاز نشده است"
" بهترین ها را پیدا کنید یا با بقیه بمیرید". این اولین جمله ای هست که در ابتدای مسیر چهارم برای رشد کسب وکار، با اون رو به رو میشید. من در تمام 8(به جز این فصل) فصل نکاتی رو پیدا می کردم که قبل از خوندن این کتاب، اونهارو درست انجام داده بودم. اما در مسیرچهارم خط به خط سوپرایز میشدم. قطعا خیلی از شما هم مثل من هستید. البته خود دارن هاردی هم قبلا مثل ما فک میکرده و بسیار متضرر شده. این فصل نکات بسیار خوبی رو برای استخدام افراد بیان می کنه.
دارن در طول مصاحبه با افراد موفق و تجربه های شکستش، متوجه شده که برای استخدام باید افراد درجه یک رو استخدام کرد. کسایی که بهترین خودشون هستند. حتی بهتر از شمایی که مدیر و صاحب کسب و کار هستید. نه افراد خوب، نه افراد معمولی و نه افراد بد. فقط درجه یک ها.
در این فصل با ارائه ی دلیل و منطق به شما اثبات می کنه که استخدام نادرست مثل دادن یک چک سفید امضا به فرد دیگریست تا تجارت شما را به نابودی بکشونه. در مقابل برای شما دلیل میاره که سرمایه گذاری و هزینه کردن برای افراد درجه یک، در دراز مدت شما رو به موفقیت باورنکردنی می رسونه. حتی اگه مجبور باشید حقوق و مزایای بسیار بیشتری پرداخت کنید. درواقع کارمندان درجه یک " رایگان هستند".
رهبری و مدیریت، مسئولیت بالایی دارد. برای روی ریل نگه داشتن قطار تجارت و شغلتون، باید اصول رهبری رو یادبگیرید. از نظر نویسنده ی کتاب " اولین نقطه ضعف و محدودیت برای رشد هر سازمانی رهبر است". در نهایت شما به عنوان مدیر، 100 درصد مسئولیت همه امور را به عهده دارید. وقت خودرا برای سرزنش دیگران تلف نکنید.
بسیاری از صاحبان کسب و کار، بخصوص سازمان های کوچک، تمام وقت خود را صرف کار می کنند. آنها حتی بعد از رسیدن به درآمد و استخدام مناسب و موفقیت نسبی هم، بیشتر کارها را خودشان انجام میدهند.
آقای مسیح جوادی، بنیانگذار بیزینس کوچینگ در ایران، این خصوصیت را با عنوان جالب سندروم عشق بابا تعبیر می کنند. صاحبان مشاغل، بدلیل تعصبی که به کار خودشون دارند و زحمتهایی که در ابتدا برای راه اندازی آن کشیده اند، در تفویض اختیار به بقیه کارمندان(درجه یک) ضعیف عمل میکنند. این موضوع باعث کاهش سرعت رشد کسب و کار خواهد شد.
دارن هاردی، این سندروم را با نام خودشیفتگی بیان می کنه که حتی سالها خود او هم به این موضوع گرفتار بوده. نویسنده ی این کتاب عنوان می کنه بعد از ملاقات با دونالد ترامپ متوجه میشه که او لذت بیشتری از زندگی میبره و درآمد چند برابری نسبت به هاردی داره. بعد از مصاحبه متوجه میشه که او هم دچار سندروم عشق بابا هست.
در این مرحله، دارن هاردی به قدرت ذهن اشاره کرده است. نویسنده این فصل را به ریسک و ترس اختصاص داده است. از نظر او ترس واقعی نیست و صرفا یک قدرت ذهنیست. او معتقد است احساس ترس از اجداد ما به ارث رسیده و موضوع اجتناب پذیریست. اما درصورتی که به این ترس و قدرت ذهن آگاه نباشیم، ممکن است قطار سازمان را از ریل خارج کند. اما آگاهی به آن به مانند پرواز یک ترن هوایی به اوج خواهد بود.
آیا به مسیرتان مطمئن هستید؟؟ آیا دقیقا این همان هدف و کاری هست که از نتیجه آن لذت می برید؟؟؟ آیا این شغل شما، همان نتیجه ای را به جا میگذارد که دوست دارید بعد از مرگتان(بعد از صد و بیست سال) مردم با آن از شما یاد کنند؟؟
در این قسمت شما با واقعیت روبه رو میشوید. دارن با داستان های مهیج شما را میخکوب می کند و به فکر فرو میرود. فرض کنید با روزنامه ای روبرو میشید که آگهی مرگ شما داخل اون ثبت شده. آیا دوست دارید از شما ب عنوان یک تاثیر گذار مثبت در دنیا معرفی کنند و یا کسی که زندگی رو برای همنوعان خودش سخت کرد؟
قبل از شروع، کامل فک کنید، ببینید قرار هست که چه اثری از خودتون بذارید؟ حالا مسیر موفقیت رو شروع کنید!