Meysa
Meysa
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

زندگی به هیچ کس رحم نکرد

برای درک بهتر این پارت را با آهنگ. " Daylight "

بخونید





دخترک خودشو روی تخت انداخت و گوشی اش را روشن کرد و شروع کرد به سناریو و رمان از تناسخ تو انیمه کرد

۳۰دقیقه بعد

صدای مستی از آشپزخانه آمد

" من میرم مسجد حواست به خونه باشه"

دختر یه باشه گفت و از خوندن دست کشید و بجاش آهنگ گوش داد و برای خودش سناریو ساخت

حدود ۲ ساعت گذشت و خوابش برده بود وقتی بیدار شد دید برادر کوچیکترش توی خونست انگار الان آمد

ساعتو نگاه کرد "۴:۱۲" الان دیگه باید مادر بزرگش میومد خودشو با احتملا رفته نون بگیره قانع کرد

کم کم باید میرفت و مشق هاشو می‌نوشت

کتاباشو توی هال آورد و با استفاده همیار تکالیفش حل کرد حدود ۱ساعت و نیم گذشت

دیگه زیادی نگران شده بود بخاطر همین لباس پوشید زمانی که خواست بره تلفن خونه زنگ خورد

جواب داد

" آشنای ستاره....؟"

"بله بفرمایید "

" خب متاسفانه ایشون حمله ی مافیای برج قرار گرفتن'

"چی"

گریه کرد و غم به قلبش نفوذ کرد

قفسه ی سینشو فشار داد و مدام به لباسش چنگ میزد

" الو ؟"

"زندس؟"

"تسلیت میگم "

چشماش گشاد شد صدای هیع عی از دهنش بیرون آمد

گوشی قط شد نمیتونست چطور به برادرش اینو بگه

اشکاشم مثل رود می‌ریخت و با دیت جلوی دهنشو گرفت تا صدایی نده درحالی که دلش می‌خواست جیغ بزنه

"فردا"

قرار شد مراسم ختم توی سمنان برگزار بشه

ولی میسا نرفت و ترجیح داد اون صحنه رو نمیبینه

قبلا هم تجربش کرد وقتی بی بی ش مرد از ته قلب گریه کرد ولی بخاطرش دعواش‌کردن چون بلند گریه کرد

پس اون برای ۱۰ روز تنها بود و اگه خواست میرفت مدرسه مادرش از مدرسه اجازه گرفت که غیبت کنه

روی مبل خوابیده بود که با صدای عجیبی بیدار شد

" اینجا کدوم گوریه"

با این حرف دیگه لازم نبود بترسه چون به اندازه ی کافی رمان خونده بود که بدونه.........

آهنگرمانمدرسهdaylight بخونیددخترک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید