انگار که در بیداری با کابوس مواجهه شده باشیم،خود را بی دفاع ترین حالت ممکن یافتیم.انسانی که این همه به توانایی هایش به پیشرفت هایش در حوزه تکنولوژی ایمان داشت،در برابر ویروس ناشناخته ای این همه سر در گم مانده بود.
دوران قرنطینه آغاز شده بود.
بیرون همه چیز رنگ و بوی مرگ را گرفته بود. معجونی از وحشت و ترس را به خورد همدیگر می دادیم. در خانه ها مجبور بودیم که در برابر هم تسلیم باشیم. هر جبهه گیری و مقاومتی در برابر شرایط به وجود آمده فقط وضع را بدتر از اینی که هست می کرد. و جز کند کردن زمان نتیجه ای را به همراه نداشت. در خانواده ها اراده جمعی شکل گرفته بود تا تمام نقش های فراموش شده دوباره جان تازه ای بگیرند. این تصادم و تضادها و تناقض ها امید به باقی ماندن صلح و آرامش را به یأس تبدیل می کرد.
تا به عمرم این همه جلوی دست و پای بقیه نبودم.برادرم اصرار به بیرون رفتن داشت. حقم داشت حوصله اش بدجوری سر رفته بود. مادر با سماجت پاپیچش شد. برادرم با عصبانیت به ما گفت که هیچ یک از شماها جرئت روبرو شدن با مرگ را ندارید. راست می گفت. من هرگز این شهامت را نداشتم. التماس های مادر کار خودش را کرد. از بیرون رفتن منصرف شد. پدر مسأله را ساده تر از این ها می دید که خودش را قاطی کند. شاید از بس آن بیرون بابقیه سر و کله زده بود واسه چندر غاز که یادش رفته بود مادر اگر این چیزهای به ظاهر پیش پا افتاده را حل نمی کرد و اجازه می داد بماند و بزرگتر شوند که حالا اوضاع چیز دیگری بود.
من هیچ راهی به جز پذیرفتن وضع موجود نمی دیدم.تا اینکه در آن لحظات نفس گیر و بحرانی زنگ در خانه به صدادر آمد. مادر بسته ای رااز پستچی تحویل گرفته بود.برای من بود. بالاخره رسید. گوشی سامسونگGalaxy Note 20 بود.آن را به دستم گرفتم. حضورش در بین این همه تلخی،شیرینی عجیبی بود.
به اتاقم رفتم.در را بستم.وای خدای من جان می دهد که با آن ساعت ها کتاب بخوانی. به سرعت تمام اَپ هایی که نیاز داشتم و از برنامه کاربردی سامسونگ اَپ دانلود کردم.احساس نابی را داشتم تجربه می کردم. چیزی شبیه به یک زندگی ایده آل. شهامت این را پیدا کرده بودم که وضع موجود را با تمام شرایطی که داشت را به راحتی بپذیرم.چرا که چیزی در دست هایم داشتم که مرااز همه چیز بی نیاز کرده بود. از رفتن به تمام کتابخانه ها و کتاب فروشی ها.این همه زیبایی وامکانات گوشی سامسونگ .Galaxy Note 20 و صد البته کتابی که داشتم آن را مطالعه می کردم،تسخیرم کرده بودند.