پارت اول
دروازههای پنهان❌
صدای زنگ در، مثل همیشه، آرامش اتاق کوچک آریانا را میشکست. اما امروز، وقتی در را باز کرد، چیزی نبود جز یک جعبه چوبی کوچک با حکاکیهای عجیب و نور کمرنگی که از داخلش میتابید.
با کنجکاوی، جعبه را باز کرد و ناگهان همه چیز اطرافش شروع به لرزیدن کرد. اتاق تاریک شد و رنگها پیچیدند، و وقتی دوباره به
خود آمد، خودش را در جنگلی تاریک و مهآلود دید، جایی که نه
صدای خیابان بود و نه نور لامپهای شهر.
قبل از اینکه بفهمد چه اتفاقی افتاده، صدایی از دور گفت:
«خوش آمدی، آریانا… حالا ماجراجویی واقعی تو شروع شده.»
#رمان #رمان #رمان_ماجراجویی #داستان_هیجانی #نویسنده #کتاب