
سلام. من مهتاعم توی ویرگول از خودم زندگیم چیزای که تجربه کردم و چیزای که میخوام امتحان کنم مینویسم امروز میخوام راجع به خودم فصل چای داغ و دارچینی ،لباسای بافت گرم ،اشک ابر ، اش داغ مامان، سرماخوردگی ، کندن پوست نارنگی و بوی خوبش ، فصلی که باد همه سختی هارو با خودش میبره و میبره و میبره و فصلی که آدما دوستش دارن منتظرش میمونن دعا میکنن زودتر بیاد دعا میکنن ایندفعه بارون بیشتری بیاد .
احتمالا فهمیدید چه فصلی رو میگم آره آفرین پاییز و میگم خودم که خیلی منتظرشم من تو تابستون مثله یه گل ناراحت میمونم که باغبون بهش سر نمیزنه و برای من باغبون همون پاییزه یا کسی که تازه جایی استخدام شده ولی همون روز اول دیرش شده و همش دعا میکنه مترو زودتر برسه و برای من مترو همون پاییزه دوست دارم یه مثال دیگه از حالم بزنم یه دانش آموز که بعد مدرسه قراره بره مسافرت و همش با خودش میگه خدایا نمیشه زودتر زنگ بخوره و من برم؟ اره درسته من همینقدر عاشق پاییزم من بهترین دوستام و پاییز دیدم پاییز بیشتر بغلشون کردم پاییز بیشتر هوا رو بو کردم تو پاییز بیشتر تونستم جریان زندگی رو ببینم پاییز عشق منه یاد یه دیالوگی از سریال انشرلی افتادم آنه میخندید و می گفت من خیلی خوشحالم که توی زندگیم فصل پاییز وجود داره اونجا من کاملا باهاش موافق بودم . با اینکه همه آدما پاییز رو به عنوان فصل سرد یاد میکنن ولی برای من پاییز یجور دلگرمی داره منظورم اینه که وقتی تو پاییز کسی باهام بد حرف میزنه مسخرم میکنه و وقتی آدما منو به این درجه که همه چی افتضاحه پیش میبرن یهو با خودم فکر میکنم که حداقلش هوا خوبه ابرا منو دوست دارن وقتی ناراحتم اونا هم باهام گریه میکنن گریه میکنن وقتی صدام بوی خستگی میده بوی خاک نم خورده حالم خوب میکنه انرژی میده بهم شاید شمایی که الان دارید اینو میخونید فکر کنید که من دارم چیزای چرت و پرتی و مزخرفی میگم درک میکنمتون چون خودمم اگه خیلی وقت پیش اینارو از زبون یکی دیگه می شنیدم همین فکر رو میکردم ولی اگه یبار برا خودتون همچین اتفاقی بیفته اونوقته که درک میکنید چی میگم.
پاییز برای من فقط نارنجی شدن برگا نیست پاییز برای من برگشتنه برگشتن به خودم برگشتن به حس های که گمشون کرده بودم پاییز برای من یه دوسته یه دوست صمیمی که خیلی وقته منتظرشم و قراره نه روز دیگه بعد از کلی روز با سختی ها غم ها خوشحالی ها ببینمش میخوام خیلی چیزا واسش تعریف کنم از اینکه زمستون چقدر اذیتم کرد ازینکه بهار باهام قهر کرده بود از اینکه اصلا نتونستم با تابستون دوست بشم میخوام همه چی رو واسش تعریف کنم، این نوشته من وبلاگ به حساب نمیاد چون من چیزی بهتون یاد ندادم و هیچ ایده ای ندادم من توی این نوشته فقط عینکم رو به شماها قرض دادم تا مثل من پاییز رو ببینید امیدوارم این نوشته حس حال پاییز رو بهتون داده باشه و خوشحال میشم اگه لایک کنید