m_emaminia
m_emaminia
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

اروم باش نفسم ...! -3

قسمت - سوم

#چند ساعت بعد

ساعت تقریبا 2 و 40 دقیقه بود چون خوابم نمی برد رفتم کتاب بخونم حدودا 100 صفحه خوندم که چشام داشت بسته می شد رفتم تو اتاق امیر اروم خوابیده بود ولی پیشونیش خیس عرق بود رفتم بیدارش کنم :

- امیر ..امیر ...امیر بیدار شو

با دستم تکونش دادم که داغ داغ بود نگرانش شدم رفتم دما سنج رو اوردم رو دماسنج رو گوشه لبش گذاشتم یکم صبر کردم دمای بدنش 41 درجه سانتیگراد بود همین که تشنج نکرده بود جای شکرش باقی بود سریع رفتم سمت جعبه کمک های اولیه (البته جعبه که چه عرض کنم کمد ) باز کردم و دنبال یک تب بر گشتم با یه سرنگ رفتم سمتش چون دمر خوابیده بود سعی کردم بیدارش کنم :

- امیر ... امیر جان بیدار شو

سعی کرد چشاشو باز کنه با صدایی که انگار از ته چاه میومد جواب داد :

~ هوم ..چیکارم ..داری ؟

- هیچی فقط درست بخواب دستتم بده به من

همون کاری رو که گفتم انجام داد

- حالا دستتو مشت کن

دستشو گرفتم پد الکی رو رو رگش کشیدم سرنگ رو وارد رگش کردم تزریق که تموم شد دراز کشید و پتو رو تا گردش بالا اوردتعجب کردم بعد با هون صدای گرفتش گفت :

~ میشه یه پتو ی دیگه بیاری ؟

دست زدم به پیشونیش شاید هنوز یک درجه دمای بدنش کم شده باشه سریع رفتم سمت آشپز خونه و یک کاسه بزرگ استیل برداشتم و توش آب سردو چند تیکه یخ ریختم چند تا دستمال تمیز رو هم گذاشتم کنار کاسه و بردم بالا رفتم داخل اتاق کاسه رو روی پاتختی گذاشتم گوشه تخت نشستم یکی از دستمال ها رو خیس کردم آب اضافه دستمال رو گرفتم و روی پیشونیش گذاشتم یکی دیگه هم روی گلوش چند بار انجام دادم که آب از شدت گرمای بدنش ولرم شده بود دوباره دماسنج رو دوباره کنار لبش گذاشتم دمای بدنش 38 و نیم شده بود سرمو به تاج تخت تکیه دادم داشتم به صورت رنگ پریده امیر نگاه میکردم که کم کم چشام گرم شده و به خواب رفتم .

#امیر

خیلی تشنم بود به حدی که گلوم داشت میسوخت چشام رو باز کردم خواستم پاشم که دیدم نیلا همونطور نشسته خوابش برده هرچی فک کردم چیزی یادم نیومد بلند شدم بغلش کردم و درست رو تخت خوابوندمش پتو رو روش کشیدم خواستم از اتاق برم بیرون که صدام کرد :

- امیر

~ جانم

- یه دیقه بیا

رفتم پیشش که با دست اشاره کرد بشینم منم نشستم و دستشو گذاشت رو پیشونیم داشت دما ی بدمو چک میکرد حدس زدم که شاید دیشب تب کردم چون من یا مریض نمیشم یا اگه بشم اساسی شدم دستشو گرفتم تو دستای باند پیچی شدم و بهش گفتم :

~ ممنون بخاطر دیشب میدونم خیلی اذیت شدی ... ولی الان حالم خوبه نمی خواد نگران باشی ..خب ؟

- باشه

- فقط پانسمان دستت باید عوض بشه

~ تا شما بری پایین صبحانه ات رو بخوری منم اینو ( اشاره به دستم کردم ) عوض میکنم

- آخه ..

~ ای بابا خودم انجام میدم

رفتم سمت سرویسا باند هارو از دستم باز کردم و انداختمشون دور با آب سرد دستو صورتمو شستم و نگا به خودم از تو آیینه دیدم میت از من رنگ وروش بهتر بود با حوله صورتمو خشک کردم یکم به خودم رسیدم و از اتاق خواب اومدم بیرون که نگاهم سمت دره نیم باز اتاقم رفت رفتم سمت در درو باز کردم همه چیو خورد کرده بودم تمام اتاق خورده شیشه ریخته بود پوزخندی به خودم زدم و فکر کردم که اگه نیلا نمیومد شاید هنوز اون تو بودم از ترسم کسی حتی نزدیکم نمیشد چشام رو بستم و به فکرام خنده ای کردم از اتاق رفتم بیرون درش رو بستم یادم یاشه بگم بیان جمع و جورش کنن از پله ها پایین رفتم پایین توی پزیرایی بوی خوب قرمه سبزی پیچیده بود با ولع هوارو استشمام کردم رفتم تو آشپز خونه اما با دیدن نیلا سر قابلمه تعجب کردم پس خاله مریم و ستاره کجان ؟

نیلا همونطور که داخل قابلمه چیز میز میریخت یه اهنگی رو هم برا خودش میخوند

اگه میتونستم تورو میچیدم

جلو چشمام میذاشتمتو میدیم

رز سفید من ولی خشک میشی پیش من

تورو میکاشتم وسط قلبم

نمیذاشتم یه برگ بشه ازت کم

رز سفید من تو خشک میشی پیش من

تو یه رویایی که نمیرسی به دستم

نمیشی سهمم اما من همیشه عاشقت هستم

تو یه رویایی که نمیشه مال من شی

نه میشه آسمونت شم نه میشه ماه من شی

تو یه رویایی تو یه رویایی

رز سفید من ، رز سفید من

گل من پیش من میمیری میپوسه ریشت

کسی از گل به تو کمتر بگه دیوونه میشم

گل من میرم و قلبم همیشه میمونه پیشت

گل من میرم از پیشت عشق تو میمونه پیشم

رز سفید من ، رز سفید من

- خب اینم از این .. ای بابا معلوم نیست کجا موند این امیر

برگشت که صدام کنه و با دیدنم منی که به اپن لم داده بودم نگاهش میکردم شوکه شدو دستش رو روی قلبش گذاشت با همون صدایی که ازش تعجب میبارید با تته پته گفت : تو... از کی ...اینجایی ؟؟

خندم گرفت داشتم میخندیدم که یا چهره ی پوکر داشت نگام میکرد

- میگم از کی اینجایی ؟ هااا ...تو نمیگی من سکته کنم میوفتم رو دستت یهو عین جن ظاهر میشی هوفففف

~ خیلی خب بابا چرا اینقدر عصبی میشی بچه جان و خدایی میدونستی صدات خیلی خوبه ؟؟

- فک کنم از گشنگی زده به سرت بشین یه چیزی برات بیارم بخوری

نشستم پشت میز آروم داشتم چاییم رو میخوردم که یک لقمه جلوم ظاهر شد گرفتم و یک گاز ازش زدم بعد از اینکه اونو خوردم پرسیدم :

~ خب حالا رز سفیدت کی هست ؟

- خودت چی فکر میکنی

~ به این قیافه میخوره ( و اشاره به صورتم کردم ) الان بتونه فک کنه ؟

- فعلا این قیافه جز من نباید به چیز دیگه ای فک کنه

~ عه نه بابا من اعتراض دارم من میخوام به خودمم فکر کنم

- اعتراض شما تا وقتی که غذات رو کامل نخوردی وارد نیست جناب معین

~ مگه من گاوم اینقدر بخورم

- نیستی ؟

قیافه ای متفکرانه ای به خودم گرفتم سوالی پرسیدم :

~ هستم ؟ ....( داشت میخندید )... اصن من به این خوشتیپی ، مهربونی ،‌ خوش صداییو هزار تا صفت خوب و کامل وباحال بهم میخوره گاو باشم ...( همینجوری داشت میخندید ) ... اصن توام گاوی


# م - امامی نیا

آب سرد
ای که از چشم من احساس مرا می خوانی ، احتیاجی به سخن نیست، خودت می دانی! ❥
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید