
حسنا سلام
راستش امروز اتفاقی یادت افتادم با خودم گفتم اصلا چرا باید انقدر با تو خاطره داشته باشم تو هم برام یه همکلاسی بودی مثل همه ی اون همکلاسی هایی که الان اسمشون رو هم به سختی یادم میاد
اولین روزی که اومدم اون مدرسه رو یادته؟ یادته توی کلاس تابستونی تمام اون سوال های گروهی رو من و تو حل میکردیم؟ اون روز با خودم گفتم تو حتما شاگرد زرنگ کلاسی
اول مهر رو چی یادت میاد؟ چی شد که اون روز کنار تو نشستم و چی شد که دیگه کنار هم ننشستیم ؟ یادته روی میز و دفترامون نقاشی میکشیدی و چرت و پرت میگفتی و به منی که ساکت و متعجب بهت نگاه میکردم میخندیدی؟
وای یادته قد بلندت رو توی کمد کوچولوی گوشه کلاس جا میدادی تا نیای صبحگاه؟
شاید اینو تو یادت نیاد ولی من یادمه اون روزی رو که اومدم توی کلاس تا چادرم رو برای نماز بردارم و تو تنها توی کلاس بودی چند ثانیه ای با هم حرف زدیم و وقتی من داشتم میرفتم سمت در، ناظم در رو باز کرد و با اخمی رو به من گفت خانم م از شما توقع نداشتم . نمیدونم میفهمی یا نه ولی این جمله برام خیلی سنگین بود البته فکر کنم فهمیدی چون اومدی بین من و ناظم حائل شدی و گفتی خانم تقصیر من بود که توی کلاس موند من نگهش داشتم
دلت برای هستی تنگ نشده؟ برای اون روز هایی که مجبورت میکرد بشینی تا موهای لخت زیتونیت رو شونه کنه و برات ببنده؟
روبیک بازی کردنت رو خوب یادم میاد انقدر حرکت های سریع انگشت های کشیده ات که پر از زخم های تازه بود توجه ام رو جلب کرده بود که من احساس کردم در برابر تویی که تازه کار بودی کم آورم
یادته ازم خواستی بهت روبیک مسترمورفیکس رو یاد بدم؟ باور کن هنوز هم کسی رو پیدا نکردم که حتی بتونه به اون زودی یاد بگیره که چطور باید اون روبیک رو چرخوند. چی شد که کامل بهت یاد ندادم؟ خودم هم یادم نمیاد
یه سوال چرا استعداد هات رو نشون بقیه نمیدادی؟ چرا کاری میکردی تو رو جوری قضاوت کنن که اون نبودی؟ چرا باعث میشدی مشاور و معلمای مدرسه دنبال تو که از دستشون فرار کرده بودی بگردن که بخوان تغییرت بدن؟
چند تا سوال دیگه الان اونجایی که هستی خوبه؟ چرا باید روی قبرت نوشته باشن دختر ناکام؟ اینکه سنت روی ۱۶ متوقف شده ناراحتت نمیکنه؟
میشه برای حسنا هدیه ای بفرستید؟فکر کنم آدمای اونجا به این هدیه ها خیلی نیاز داشته باشن...