قدیما، اونموقع که هنوز درگیر قژقژ اینترنت دایال آپ بودیم، با بلاگفا آشنا شدم. یه صفحه برای خودم ساختم و دست و پا شکسته مینوشتم. اما بعد، درس و دانشگاه و زندگی! روز به روز فاصلمو بیشتر کرد تا یه جایی که فهمیدم دیگه بلاگفایی نیست!
من درگیر اینستاگرام شدم و هر از گاهی، وقتی دیگه خیلی توی فشار بودم، شروع میکردم به نوشتن. ولی میدونی؟ اونجا نمیشه راحت نوشت! اونجا حرفها قشنگن اما دلی نیستن! یا حداقل حرفهای سانسورشده دلی هستن!
تصمیم گرفتم برگردم، این بار به ویرگول. خواهرم هروقت دست نوشتههامو میخونه، میگه تو عاشق ویرگولی! شاید چون میخوام همه چیز خیلی شسته رفته و تمیز باشه. به هر حال، از امروز اینجام، شاید یکم بتونم ذهنمو مرتب کنم!