ویرگول
ورودثبت نام
Writer ✍️
Writer ✍️
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

پرتوی او

راه مواجهه با سختی و رنج فرار نیست! می فهمی چه می گویم؟
سرش را به منزله تایید تکان داد، در ظاهر خیلی آرام و معصوم نشسته بود، اما هیاهوی درونش عذابش میداد، بین آسمان و زمین معلق مانده بود‌‌.
نمی‌توانست با خودش کنار بیاید، تحمل آن همه سختی و مشقت و کار و بی‌خوابی و بعد مواجهه با انتقاد های کوبنده ی استاد برایش قابل هضم نبود، کارش به جایی رسیده بود که می‌خواست از اینجا برود، فرار کند...
سکوت را شکستم، به چشم های من نگاه کن! سرش را بالا آورد، خستگی و بلاتکلیفی در دریای مشکی مردمک چشم هایش موج میزد، ادامه دادم؛ تا کجا می خواهی از سختی ها فرار کنی؟ اصلا، مگر خودت نبودی که میگفتی اینجا جاییست که عطر استاد مرحومت را حس می کنی؟ مگر خودت نبودی که میخواستی پا جای پای استاد بگذاری؟ مگر خودت نبودی که؟...
لحظه ای سکوت حکم‌فرما شد، ادامه دادم؛ می دانی، اینجا فقط کار نیست، میدان مبارزه است، مبارزه! سختی دارد، درد دارد، بی‌خوابی دارد، فحش خوردن دارد و بعد از همه اینها اگر ستایش و تقدیر باشد،، همه موارد قبلی خنثی می شود، می مانی، همانجا که بودی، بدون ذره ای رشد، بدون ذره ای پیشرفت...
اگر میخواهی ذره ای هم اوج بگیری، باید نقد شوی، باید اصلاح کنی، تفکرات خراب را باید دور بریزی.
این را یادت باشد، کاری که سر تا پایش تقدیر و تشکر و شعار و چاپلوسی باشد، نه اسمش مبارزه است و نه حاصلش رشد‌، باید تحمل کنی تا بزرگ شوی...
چهره اش تغییر کرد، همان دریای مواج چشم هایش حالا انگار صاف و آرام شده بود، بلند شد، عکس استاد مرحومش را برداشت و کنجی به خلوت مشغول شد.
وقتی برگشت، دیگر آن آدم سابق را در او ندیدم، حرف هایش را زده بود، عهد هایش را مرور کرده بود، درد دل هایش را گفته بود و حالا آماده‌ی ادامه‌ی مبارزه بود، قوی تر از همیشه...
به یاد آن شعری که میگفت؛

[ من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا، بسم الله! ]

استادسختیفرار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید