Pari
Pari
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

کافه ی ارامش


اروم وارد کافه شد.

کمی لباسهاش رو تکوند. بیرون برف سنگینی میومد و اون بدون چتر از خونه تا کافه پیاده اومده بود.

+اوردیش؟

_بزار برسم بعد!

همونطور که لیوان های دو مشتری رو برمیداشت گفت:چیزی میخوری؟

_یه شیر کاکائو ی داغ.

و روی صندلی نشست و شروع کرد خوندن کتابش.

اروم لیوان شیرکاکائو رو روی میز گذاشت و کتاب رو ازش گرفت و شروع به خودن کرد.

+برای من کتابو اوردی و اونوقت خودت میخونیش؟

مگه نگفتی هزار بار خوندیش؟

_اره ولی به هرحال کتابه!

اون دیگه دوستش رو از حفظ بود و میدونست هر جا کتابی ببینه شروع میکنه خوندنش.

نشست کنارش و شروع کرد به خوندن کتاب.

_تشکر اونقدرم بد نیستا!

ولی اون انقدر غرق کتاب شده بود که نشنید دوست چندین سالش چی میگه.

_میشنوی صدامو؟ اهای ارامش!

ارامش سرش و بلاخره اورد بالا و گفت: ها؟ چیزی میگفتی؟

من نه ولی اون اقایون چرا.

ارامش سری کتابو بست و رفت سفارش بگیره.

چند دقیقه بعد دوباره نشسته بود و ادامه کتابو میخوند که _باورم نمیشه هنوز ندیدیش.

+شوخی میکنی! واقعا از نویسنده ش برام امضا گرفتی؟ من داشتم شوخی میکردم!

_ اگر نمیخوایش میتونم یدونه بدون امضاشو بیارم.

+ نه نه! عالیه!

_ازت یه لیوان قهوه به عنوان تشکر قبول میکنم.

+بزارش برای دفعه بعد برف سنگینه و من ماشین گیرم نمیاد و باید زود برم.

_پس بریم؟

+اره.

_خداحافظ ارامش!

+خداحافظ.

ارامش همینطور که راه میرفت به کتاب فکر میکرد و دوستش داشت با خود میگفت: اونجا عملا شده کافه من! تقریبا هر روز اونجام!

The end





کافهارامششیر کاکائوکتاب
یه نوجوون که کلی دغدغه ذهنی و نگرانی داره و میاد اینجا که ذهنشو اروم کنه. Infp
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید