Kian
Kian
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

روزنوشت زندگی دانشجویی

همیشه یه نفر باید اتوبوسو برا بقیه نگه داره . امروز صبح نوبت من بود.

ساعت یازده و بیست و هفت دقیقه بود و آروم آروم داشتم میرفتم سر کوچه که مستر «ه.ر» رو دیدم ک خودشو داخل سایه دیوار جا داده و داره سیگار استعمال میکنه همینجور مشغول درد دل با ه.ر شده بودم ک دیدم فاکینگ اتوبوس رسیده داره دور میزنه هر چی میتونستم دویدم و به ضرب و زور سوت نگهش داشتم.

حسم بعد از نگه داشتن اتوبوس
حسم بعد از نگه داشتن اتوبوس


رسیدیم دانشگاه مستقیم رفتیم سلف و بعد از سلفم رفتم سرکلاس ایمنولوژی . خود استاد نبود و به جاش یه دانشجوی ترم چهار ارشدو فرستاده بود که خب راجب تست های بارداری یچیزایی گفت و من فقط hcg رو فهمیدم???

ساختار vdrl همیشه جزو سوالاتن. جمله رو وقتی داشتم روزمرگیمو تایپ میکردم گفت و خب یه اینتر زدم و نوشتمش همینجا?

بعد از کلاس تولد یکی از بچه ها بود مثل اینکه بچه ها براش تولد گرفتن من زود از کلاس بیرون اومده بودم و مثل همیشه یه چیز خوب از کفم رفت.

بعد اومدم خوابگاه دسشویی پر بود هنوز تو فکر این بودم ک میتونم تحمل کنم و بخوابم یا ن ک مثانه ساعت چهار خواب بیدارم کرد بعد یه شعر از شهریار خوندم رفتم شام گرفتم و الان قراره با هم اتاقیم بریم کتابخونه. نمیدونم یه رمان میخواد منم بهش گفتم ک اوایل ترم پیش تو یه کتابخونه همین نزدیکی عضو شدم بریم ببینیم اگه دارن بگیریم.

پ.ن:ما سه نفریم تو یه اتاق که با نفر سومیه حال نمیکنم چون با صد و خورده ای کیلو وزن یه هفتس حموم نرفته ومیخوام خفش کنم ولی نفر دومیه کارش درسته.

باهم رفتیم اون کتابیو ک دوستم دنبالش بودو نداشت ولی بد نشد یساعت قدم زدیم.وقتی برگشتم خوابگاه هنوز به آسانسور نرسیده بودم ک برگشتم برم شیر بگیرم .

بعد اومدم سه تا تخم مرغ گذاشتم آبپز بشه و الان تا آبپز بشه میام و یخورده از روزنوشتمو تایپ میکنم.

پ.ن:شیر و با جو دوسر قاطی کنین بخورین برا عضله سازی جوابه تخم مرغ آبپزم ک دیگه همه میدونن...

اون رفیقت که فقط تو باشگاه زور میزنه ولی رژیمو رعایت نمیکنه.
اون رفیقت که فقط تو باشگاه زور میزنه ولی رژیمو رعایت نمیکنه.


یه سر به تلگرام میزنم خبر خاصی نیست یه سرم ب ویرگول میزنم یه نفر داره تایید میکنه ک آدما باید به فکر منافع خودشون باشن یه کانت مینویسم براش امیدوارم قانع شده باشه ک ما اجازه نداریم بخاطر یک یا دونفری ک اشتباهی سر راهمون قرار گرفتن به بقیه ادما آسیب برسونیم.

مهمون داشتیم بچه های خوابگاه اون ور اومدن اینور پاسور بازی کردیم و با اینکه شیش یک جلو بودیم هفت شیش باختیم بعد رفتم بالا به سعادت اینا سر زدم خودش ک خواب بود سر رسیدش رو میز بود شعرِ آمدی جانم بقربانتُ شهریارو براش نوشتم تهشم نوشتم سعادت سعادت گربه پرید رو دستت ...

بعد اومدم پایین مسواک زدم صورتمو شستم الانم اینو تایپ کنم میخوابم عین خرس تا فردا ساعت یازده...



ارادتمند شما: کیان



دانشگاهخوابگاهروزنوشتهحال خوبتو با من تقسیم کن
به خودم آمدم انگار تویی در من بود ،،، این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید