عباس معروفی یک نانویسنده است. تعریف دقیقی برای یک نانویسنده ندارم کما اینکه برای نویسنده بودن هم شاید هیچ تعریف جامعی وجود نداشته باشد. هر کسی به فراخور شرایط خود و حال و هوایی که دارد چیزی مینویسد.
با این حساب معروفی را هم باید یک نویسنده به حساب آورد. پس چگونه است که میگویم او یک نانویسنده است. برای این حرفم دو دلیل روشن دارم.
یکی نثر معروفی است که بسیار معیوب است. به هیچ وجه خوب و درست نمینویسد. شاهد مثال از بین آثارش بسیار است. من حتی یک جمله درست، یک تشبیه مناسب که بار معنایی را بر دوش بکشد، یک تعبیر زیبا و دلنشین... در نوشته های او ندیدم
من فقط یک نمونه میاورم
انگار آدمی را از تگرگ ساختهاند، ویرانگر و سرد و بیرحم!
این جمله از معروفی است. من نمیدانم چطور میشود چیزی را از تگرگ ساخت. دانه های تگرگ کوچک، گرد، پراکنده و بی دوام هستند. زود آب میشوند، روی هم سوار نمیشوند، گل نیست که شکل بپذیرند.. و هزار دلیل دیگر که اجازه نمیدهد این تصویر معیوبی که معروفی ساخته در ذهن مخاطب شکل بگیرد
دوم اینکه معروفی ناخواسته در زمانه بدی زندگی میکرد. دوران او به درد نویسندگی اصولا نمیخورد. دورانی بود بین دو دوره او بعد از قله های مرتفع ادبیات فارسی آمده بود؛ گلشیری و احمد محمود و بهرام صادقی و....تپه ای بود فرو نشسته و دور که هیچ کوره راهی به آن نمیرسید. در جاییکه نویسنده بزرگی مثل مرتضی حیدری در گمنامی مطلق به فراموشی سپرده شد چه جایی برای عباس معروفی باقی میماند. اما از خوش شانسی او در دوران ما آنقدر ادبیات تنزل پیدا کرد و آنقدر ابتذال فراگیر شد که هر گاه به گذشته باز میگردی همان تپه سوت و کور باز به چشم میآید. زیرا همه ما دیگر از رسیدن به قله ها ناامید شده ایم. گرچه من هنوز دارم به مرتضی حیدری و استعداد درخشانش فکر میکنم که چطور در دامنه کوهی نشسته است و از بلندی به ما مردمان فراموشکار نگاه میکند