ویرگول
ورودثبت نام
مجهول"
مجهول"
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

قابی کنجِ اوراقِ کتاب!

تا بی‌کلامِ مطلوبمُ پلی کردم ،

پاشد کتابشُ جلویِ چشماش باز کرد ، شروع کرد به قاب گرفتن کلمه ها .

گفتم مگه دفترِ تکالیفِ مدرستِ دختر؟

گفت نه .

دورِ کلمه هایی که دوسشون دارم خط میکشم ؛ اونایی که بهم حسِ خوبی میدن ...

بعد تا کتابو بازمیکنم چشمم بهشون میوفته :)

بی اختیار لبخند زدم .

با خودم گفتم کاش میشد

حضورتُ عطرِتُ خنده هاتُ با مداد قاب گرفت ، قایمشون کرد لایِ اوراقِ کتابِ مورد علاقم .

اونموقع جایِ گلبرگِ رز ، عطرِ تورو داشتن"

۰۲/۰۱/۰۷

کتابدلبرگل رزعشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید