ویرگول
ورودثبت نام
پروانه
پروانهدیروز و فردایی ندارم.صبح امید من اکنون است،میان طراوت برگ هایت.
پروانه
پروانه
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

با او.

مهم نیست چه موقعِ سال، پنجرهٔ بسته مرا خفه می‌کند. کاش میشد رختخوابم همیشه روی پشت‌بام پهن می‌ماند. من با ماه زیاد حرف می‌زنم؛ او پیر می‌شود و دوباره جوان. من هر شب پیرتر از همیشه.

از لوس بودنم شکایت داشت، از همان بچگی. من عادت کردم، بدون اینکه بدانم لوس بودن دقیقاً چطور است، دست به پنهان شدن بزنم. همیشه دلم می‌خواست طور دیگری بودم، شاید آن‌طور که او دوست بدارد.

من از پرچم سفید متنفرم؛ بازی را تمام می‌کند. دلم نمی‌خواهد بازیِ ما تمام شود و روی اسکوربورد بنویسند: «او رابطهٔ خوبی با پدرش نداشت». شاید هم پدرش با او. کدام او؟ همان دختربچهٔ لوس؟ کدام چهره‌اش؟ من از پرچم سفید متنفرم.

امشب ماه نیست، نه پیر و نه جوان. ماه نیست. دروغ چرا؟ او مرا دوست ندارد. چه هوای خنکی! من امشب خیلی خسته‌ام.

خانوادهداستانک
۴
۰
پروانه
پروانه
دیروز و فردایی ندارم.صبح امید من اکنون است،میان طراوت برگ هایت.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید