مجنونمو
لیلای من مردیست
با چشم های درشت
و مژه هایی برای قلقلک های کودکانه
مجنونمو
لیلای من مردیست
با نگاهی خسته
و صدای شاعرانه
در شبهای مهتابی
مجنونمو
لیلای من مردیست
زندانی در شیشه های قطور
دست در جیب
می نگرد به بازی روزگار
مجنونمو
لیلای من مردیست
که انکار می کند دلش را
با آرزوی خوشبختی
و هر لحظه تکرار منطق
نمی داند که دیوار پوسیده منطق
با پری از جنس عشق فرو می ریزد
تاریخ ثبت یاداشت 1399/03/05