در سال 1389 که نوشتن کتاب تفکر برتر را آغاز کردم، برای اولین بار به این نکته رسیدم که اصولا انسان ها فکر نمی کنند. ممکن است با خود بگویید یعنی چی که فکر نمی کنند! و تصور غالب این است که ما در لحظه لحظه بیداری خود، در حال فکر کردن هستیم. و اصلا مگر ممکن است لحظه ای وجود داشته باشد که ما در آن فکر نکنیم!
در این مقاله کوتاه به همین نکته اشاره خواهم کرد که ما ممکن است در تمام لحظات زندگی خود در حال فکر کردن باشیم، اما این فکر کردن، به معنی این نیست که ما در حال اندیشیدن هم هستیم. ما صرفا فعالیت مغزی فکر کردن را به صورتی کاملا خودکار انجام می دهیم.
اجازه بدهید موضوع را با اشاره به چند فکت پزشکی بازتر کنم. مغز انسان تنها عضو بدن انسان است که منبع انرژی آن به صورت انحصاری گلوکز است. این یعنی اینکه فقط از این ماده می تواند بعنوان انرژی سلولهای خود استفاده نماید. از طرف دیگر، اصولا مغز مانند همه ماشین های پیچیده، به صورت مستمر، در حال تلاش برای کاهش انرژی موردنیاز است.
چرا چنین اتفاقی می افتد، گلوکز، منبع انرژی محدودی است که در بدن انسان به سرعت توسط هورمون انسولین وارد سلول ها شده و در صورت مازاد بودن به سایر انواع مواد تبدیل می شود، زیرا گلوکز در خون، مضر است و منجر به ایجاد واکنش های بیوشیمیایی نامناسبی از جمله تولید کتون، که سمی است می شود.
خوب پس طبیعتا زمانی که مغز به انرژی نیاز دارد، دچار چالش تامین انرژی نیز می شود، و از طرف دیگر، کمبود انرژی برای مغز معنای متفاوتی دارد. سایر ارگان ها را در نظر بگیرید، مثلا اگر عضلات دست خسته شوند، دست از انقباض بر می دارند و اتفاقی که می افتد، هرچه را که گرفته ایم، یا کاری که در حال انجام آن هستیم، مثلا نوشتن، متوقف می شود. مثل من که الان انگشتانم از تایپ خسته شده و باید چند لحظه ای به آنها استراحت بدهم ....
خوب کمی بهتر شد، ادامه می دهم...
اما این اتفاق برای مغز به این سادگی رخ نمی دهد، مغز ما را هوشیار نگه می دارد، دست از کار کشیدن آن، یعنی کاهش سطح هوشیاری، یعنی درنگ... یک سقوط و نقش بر زمین شدن.
پس مغز باید دنبال راه حلی باشد که این ماجرا کمتر رخ بدهد. و احتمالا در این کار موفق هم هست، چون که هر روز در خیابان شاهد آدم هایی نیستیم که به زمین بیافتند یا روی نیمکت های کنار پیاده رو به خواب رفته باشند. اما راه حلی که مغز برای این کار اتخاذ می کند، چندان جالب نیست. یا حداقل در همه موارد جالب نیست.
برای اینکه درک کنیم که مغز چگونه انرژی مصرفی خود را کاهش می دهد لازم است که ابتدا نگاهی بیاندازیم به صنعت چاپ و طراحی. در صنعت چاپ و طراحی، برای افزایش سرعت و همچنین، کاهش زمان، از ابزاری به نام کلیشه استفاده می کنند. البته در صنعت چاپ مدرن، استفاده از کلیشه کمتر شده است و از روش های مدرن تری استفاده می شود. کلیشه یک طرح فلزی یا پلاستیکی از متن یا گرافیکی است که می خواهد به چاپ برسد و با تهیه آن، تولید انبوه یک طرح، عملی می شود. کلیشه زیرا دستگاه بسته می شود و به رنگ مربوطه آغشته شده و چاپ با سرعت انجام می شود.
خوب، اما مغز چگونه از کلیشه استفاده می کند؟ حتما برای شما پیش آمده است که روزی که قصد رفتن از منزل به محل کار یا دانشکده خود را داشته اید، و در نظر هم داشته اید که در حین راه سری هم به یک کار دیگر، مثلا برای کمک به یک دوست بزنید، به ناگهان متوجه شده اید که از محل موردنظر عبور کرده اید. این همان روشی است که مغز از کلیشه استفاده می کند.
مثال دیگری که همیشه برای ذکر استفاده از کلیشه سازی در مغز استفاده می شود، رانندگی است. ما در رانندگی تقریبا کلیه اقدامات را به صورت خودکار انجام می دهیم و به گرفتن کلاج و ترمز و یا زدن راهنما، دیگر فکر نمی کنیم. اما در حالیکه ممکن است به نظر برسد که پس کلیشه سازی مغز که بد نیست و اصلا اگر این کار را انجام ندهد که ما هر روز مانند روز اولی که پشت فرمان خودرو نشستیم، دچار استرس و نگرانی خواهیم بود.
اما مانند همه اقدامات دیگر، کلیشه سازی مغز انسان و خودکار کردن رفتار، در بخشی از رفتار روزمره بسیار لازم، ضروری و حتی واجب است. نه فقط برای کاهش مصرف انرژی، بلکه برای کاهش استرس و کاهش میزان توجه، و به همین دلیل است که ما می توانید از مناظر زیبای اطراف در حین رانندگی لذت ببریم، یا با دوستان خود رد خودرو صحبت کنیم یا به موسیقی گوش بدهیم.
اما مساله این است که اگرچه خوردن و آشامیدن، مفید است، اما هرچیزی را و به هر میزانی که نباید خورد و آشامید. اینجا هم مساله همین است، که ما به تدریج، دچار این آفت می شویم که تفکر ما کلیشه ای می شود. تمام ابعاد تفکر ما و به تدریج به جایی می رسیم که همه رفتارهای ما رفتارهایی کلیشه ای می شوند.
اینجا است که ما فکر کردن را متوقف کرده ایم...
بچه ها هیچ کلیشه ای در ذهن خود ندارند، و به همین دلیل به هر کاری دست می زنند، همه چیز را آزمایش می کنند و هیچ واهمه ای نیز ندارند. اما هرچه سن بالاتر می رود، کلیشه ها شروع به شکل گرفتن در مغز ما می نمایند. اما کلیشه ها چیستند و چگونه شکل می گیرند.
همانطور که می دانید مغز از دو ماده خاکستری (سلولهای عصبی یا نورون ها) و ماده سفید ( رشته های عصبی یا سیناپس ها) تشکیل شده است. برای هر فرایند مغزی، از تصمیم به نشستن گرفته یا تصمیم برای پرتاب یک ماهواره، یک سری انتقال پیام، از یک یا چند نورون شروع شده و از طریق رشته های عصبی به نورن های دیگر، هدایت شده و آنقدر این انتقال پیام بین نورون ها ادامه پیدا میکند، تا اقدام مربوطه که ممکن است یک حرمت فیزیکی یا یک تصمیم ذهنی باشد، صورت پذیرد.
اما گاها فرایندهای عصبی هستند که بارها و بارها هر روز اتفاق می افتند، خمیازه کشیدن، بستن دکمه های لباس، راه رفتن و امثالهم. طبیعتا برای این فرایندها، یک فرایند عصبی مشخص، مثلا اگر به نورون ها شماره بدهیم، نورون شماره 134 و سپس نورون شماره 1232 و سپس نورون شماره 705 و تا بالاخره نورون شماره 5034065 تحریک می شوند تا بالاخره پیامی از مغز به سمت نخاع ارسال می شود که عضلات دست ما را منقبض می کند که زمانی که در حال خمیازه کشیدن هستیم دست ما نیز جلوی دهان ما را بگیرد.
خوب طبیعتا پس از آموخته شدن این که باید هنگام خمیازه کشیدن جلوی دهان خود را بپوشانیم، و بارها و بارها تذکر والدین، مغز می آموزد که مسیر عصبی فوق الذکر را به محض احساس خمیازه فعال کند. و دیگر ما بدون فکر کردن، همراه با خمیازه کشیدن، دست خود را نیز جلوی دهان خود می آوریم.
خوب حتما می پرسید این که بد نیست! بله دقیقا درست فکر کرده اید، تا اینجایش بد نیست، اما از اینجا به بعد است که کم کم بد می شود. چون مغز باهوش انسان، در همین مرحله متوقف نمی شود و کلیشه سازی را ادامه می دهد. و سپس به جایی می رسد که مارکس وبر اصطلاح رفتار گله ای را بعنوان یک آفت جامعه بشری معرفی کرده است.
در بخش بعدی درباره انواع پیچیده تر کلیشه سازی مغز و اینکه چه حالت هایی دارد و اینکه چگونه ما ناخودآگاه از رفتار کلیشه ای مغز خود بی خبریم و به نوعی گول می خوریم صحبت خواهم کرد. و اینکه چگونه رفتار کلیشه ای مغز خود را کنترل کنیم و نگذاریم که فکر کردن در مغز ما متوقف شود. همچنین درباره مشکلاتی که رفتار کلیشه ای در جوامع انسانی ایجاد می کند، بیشتر صحبت می کنم. (پایان قسمت اول)