امروز مثل خيلي روزهاي ديگر از خواب كه بيدار شدم احساس كردم دلم مي خواهد يك كار جديد ديگر انجام بدهم! البته نه فقط جديد ها! يك كار جديدي كه شايد من را به جايي برساند كه آرزويش را دارم.
حتماً خيلي هاي ديگر مثل من همه اش به فكر اين هستند كه يك كاري كنند كارستان! يك چيزي كه شروع يك تغيير برايشان باشد، در واقع شروع مسير پيشرفتشان باشد. اما در مورد اين بحث "پيشرفت" كمي عميق شدم و ديدم هزاران سوال بي جواب دارم. خب راستش را بخواهيد من آدم ناموفقي نيستم اما شايد اين چيزي كه الآن دارم آن چيزي كه بايد باشد نيست. شايد استحقاق بيش از اين را داشته باشم. اما هميشه يك چيزي درون سينه ام مي جوشد... يك چيزي كه مي گويد براي خيلي بيش از اينها ساخته شده اي! مهمترين علتي كه آمدم اينجا بنويسم همين بود "براي خيلي بيش از اينها ساخته شده ايم" همه مان. همه آدم ها. هر شرايطي كه دارند و هرجايي كه هستند، پتانسيل ها و لياقتشان بيش از آنچه دارند، هست.
با وجود اين اينكه اساساً به پيشرفت اعتقاد دارم (به همان دلايلي كه در بالا گفتم)، اما يك بخشي از ذهنم مي گويد، چرانمي تواني از آرامشت و از آن چيزي كه داري لذت ببري؟؟ چرا انقدر بي خود دست و پا مي زني! آرام باش و لذت ببرد، شرايط خودش برايت آنچه كه بايد را فراهم مي كند. باز قسمت ديگري از مغزم مي گويد نگاه كن و ببين در زندگيت هرجا كه روي چيزي تمركز كردي و تلاش كردي و پشتكار داشتي، چقدر پيشرفت كرده اي. پس اگر سودايي در سر داري... چه نشسته اي!
عجب! مي بينيد چه غوغايي است؟ شايد در سر بقيه افراد هم همين قدر شلوغ پلوغ باشد! نميدانم! اگر بنويسيد اين جا شايد بشود راجع به آن حرف زد يا حداقل همديگر را پيدا كنيم.
كامنت بگذاريد، من جمع بندي مي كنم، ببينيم چند چنديم.
وصله: به عنوان اولين پُستم خواستم شفاف كنم كه قرار است همينطوري بي پرده، از دل برآمده و در شفافيت بنويسم. خيلي ها مي آيند و مي گويند چطور موفق شده اند. من شايد برايتان بگويم كه چطور در حال موفق شدن هستم.