بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۲
راستی چشم سیاه
می دونی قصه ای که برایت تعریف کردم چگونه بود ؟
در فضایی که احساس امنیت داشتم، شروع به حرف زدن کردم.
خودم را با نیمه سختی های زندگی ام شرح دادم . که چگونه در پی هر اتفاقی به دنبال حل مساله بودم به روشهای متفاوت .
در واقع من تکنیک حل مساله را زندکی کردم .
در هر شرایط زندگی ام از تلاش و حرکت و پیشرفت و ترمیم رابطه دست برنداشتم .
پاک کردن صورت مسله آسانترین راه حل بود . .
. من در بیان قصه ام حتی حس قربانی نداشتم . . چون به عملکردم اگاه بودم . . خود آگاه بودن در هر لحظه که در درون من چه می گذرد خود ، نشانی ست بر آنچه که یاد گرفته ام را می توانم زندگی کنم .
من مرضیه یک زن خود ساخته هستم .که توانسته ام با جراحت دلبستگی مسیر ترمیم را ادامه دهم.
همه انسانها فراز و نشیب را در زندگی تجربه می کند این فراز و نشیب ها من را در پله ی اول زندگی نگه نداشت بلکه در نقش خودم ایفای نقش کردم.
مداخلات در مانی که برای خودم تجویز کروم
#احساس امنیت بود
#انعکاس آن چه که در درونم می گذرد .
#عمق بخشی به احساس بود که در قالب خاطره ای از کودکی بیان شد .
#پردازش رویارویی
# و اعتبار بخشی که در قالب نوشتن این متن اتفاق افتاد .
رویکرد هیجان مدار رویکردی که با آن می توانید انچه را که در درونتان را می گذرد را تجربه کنید و صدای جسمتان را بشنويد. .
# ذهن اگاهی
#ای اف تی
ذهن