ساعت یک و چهل دقیقه ظهر . یک آقا و خانم قصد داشتند وارد سالن اصلی بشن که دو نفر جلوی گیت مانع شدند و تذکر حجاب دادند .
خانم مراجعه کننده حدودا 30 ساله بود. قد کوتاه و اندام ظریفی داشت . یک کت لی آبی کوتاه پوشیده بود با یک شلوار لی ذغالی مام استایل .روسری یا شال نداشت . موهاشو جمع کرده بود و توی کلاه لبه دار پنهان کرده بود. اما متصدی مربوطه ، حجاب با کلاه را نمی پذیرفت .
خانم کلاه پوش کوتاه نیومد و شروع کرد با خانم متصدی بحث کردن .
"من که موهام رو پوشوندم .چرا اینقدر سخت میگیرید؟"
" ما ماموریم و معذور"
"حالا یک دستوری به شما بدهند ، شما میتونید تو اجرای دستور انعطاف داشته باشید. "
"نه نمیتونیم .اینجا دوربین داریم. "
"دستور حجاب برای چه سنی اعمال می شه؟"
" سیزده سال به بالا ."
" دوربین شما از کجا میخواد تشخیص بده که من بیشتر از سیزده سالمه؟ بیایید اینکار رو بکنید . شما فرض کنید من سیزده سالمه ".
در نهایت اینقدر بحث کرد تا موفق شد رضایت متصدی رو بدست بیاره و با کلاه وارد سالن بشه .
آقای همراه با خانم کلاه پوش ، با آرامش کنار ایستاده بود .کلافه نبود . به همراهش غر نمیزد که "من که گفته بودم یک شال بپوش . ببین حالا دیگه ما رو راه نمیدن ...".با حفظ آرامش ، با صبوری کردن ، با استرس وارد نکردن و ناامید نکردن ، با همدلی کردن ، داشت از خانم مراقبت می کرد .
یک جور حمایت عاطفی در موقعیت سخت .