از خودکاری که ناقص مینویسد، سلام!
اینجا، برگهی خط دارِ کمرنگ، که صاحبش فردی کم و بیش جاندار است
من مینویسم
از توصیف و توضیح وجودیت "من" معذورم
اکتفا میکنم که "من" منم
جانم دارد در میرود برای زیبا نوشتن اما خودکار ناقص مینویسد
نقطهی سین را نمیگذارد و آن میشود سین!
"ی" را تکهتکه مینویسد و این است که الفبا تمام نمیشود
راستش حتی شروع هم نشده! چون کلاه الف آنقدر حفره داشت که با نفسِ بیجانِ صاحب به دورترین گوشهی برگه رفت
صدای قهقههام میرسد به گودالِ دال و برمیگردد به گوشهایِ من... چقدر بَد میخندم!
بیشتر خندهام میگیرد
اشک دیگر شور نیست، سور است
شادمانی!
اینجا کسی گریه نمیکند
کسی غم ندارد و نمیداند چیست
اینجا همه ساد هستند و نه صاد
اینجا ما به صدایِ فریبندهی پیانو گوش میدهیم
لابهلایِ عزایِ نتها گم میشویم و دیگر پیدا نمیشویم
چون اینجا نور نیست
چون نقطهها از ناقصها فراریند
اینجا نور نقطه ندارد
خورشید کامل نیست
"من" هم همینطور.