من شروع میکنم الکی خندیدن و انقدر الکیه که حالم از خودم بهم میخوره. بعد از صحبت کردن به محظ اینکه یادم میاد چقدر حرف زدم و چقدر همه چیز رو طوری گفتم که بهم وصل نبودن؛ به خاطر تک تک جمله بندی هام؛ حالم از خودم بهم میخوره. منم همینطور... منم از خودم بدم میاد؛ منتها مدلش یکم فرق داره. زودتر میخوابم و بیشتر میخوابم که روزا زودتر تموم و زندگیم کوتاه تر بشه. اشتباه کردم تنها نتیجه ای که این کار داشت اینکه بیشتر حالم از خودم بهم میخوره. تو به اطراف نگاه میکنیو هوای ابری و آدمای خوشحالِ به خاطر دیدن برف، میبینی و من فقط دستای یخ زده و درختای لخت رو میبینم.
من آهنگی رو گوش میدم که ذره ای با مود الانم هماهنگ نیست اما عیب نداره بذار من های دیگم لذت ببرن شاید برا یکیشون خوب بود. من هنوزم منتظرم اما نمیدونم منتظر چی...کلی ایده دارم برای جواب دادن به این سوال ولی خب قانون جذب؟
شاید حتی نفهمی اینی که نوشتم یعنی چی ولی امروز اینو فهمیدم که اگر من حتی همچیو ب واضح ترین حالت با بیشترین توضیحات هم بگم، با همون حال، قراره بشنوم: یعنی چی؟ چی میگی؟ نمیفهمم متاسفم!
متاسفی؟ تاسف برای چی عزیز من. تاسف چی اخه دورت بگردم؟ متاسف؟ اصلا این کلمه یعنی چی؟ شرمنده برای چی؟ کی مقصره؟ کی تعیین میکنه که کی اشتباه کرده؟ کی تعیین میکنه که گناه کار کیه؟
امروز با دیدن برف، تهی بودن واقعی رو حس کردم. جالبه مگه نه؟ همه خیلی خوشحال اخجون برف! هی سر کلاس بیرونو نگاه میکردن و ذوق... بعد من اینطوری بودم که عیب نداره بذار منم ببینم شاید ذوق زده شدم. نگاهش کردم. خب اونا فقط یه سری چیزای یخ زده و سردن که دارن سقوط میکنن. ذوق داره؟
عصبانی نشو. عیب نداره هر چی گف؛ تو فق عصبانی نشو!. نشد دیگه. عصبانی شدم ولی بازم نتونستم داد بزنم. فقط دوبار جمله رو تکرار کردم که مغز داغ کردم بخارهاش با کلمه بیاد بیرون. جاش مغزم انقدر داد زد که الان درد داره. دلم براش میسوزه؟ نه فکر نکنم بتونم درکش کنم.
وقتی با یکی صحبت میکنم و بعد از دیدگاه اون به خودم نگاه میکنم که اینطوری...اره خدایی ها. همچی همینقدر اسونه ولی چرا انقدر سخته؟ چرا اینی که داره میگه انقدر راحته ولی سخته؟
الانم دوست دارم فقط کلماتو غلط بنویسمو وقتی اشتباه مینویسم دوست ندارم ویرایش کنم! خب...همین کارو میکنم. هاع هاع مخای چکار کنی مصلن؟