این روز ها هرچه قدر که می گذرد کمتر آدم معمولی می بینی. انگار همنشین آدم های بی جان دست سازی. پر از آدمک های ترسو و صورتک زده که برده ی خالص زمان هستند و بارها ندانسته یا دانسته پیش مرگ دارایی خودساخته شان شده اند.
می دانی این روز ها معمولی بودن شجاعت عجیبی می خواهد. آدم اگر معمولی باشد - نه نقاشی را می گذارد کنار، نه خلوت صبحانه را - نه بینی و بدنش را عمل می کند و نه هویت اش را گم - نه غصه ی معمولی بودن اسباب آهنی اش را می خورد - نه حق غذا خوردن در یک سری جاهای معمولی را از خودش می گیرد - نه حق پوشیدن یکسری لباس ها و نه حق لبخند زدن به یکسری آدم ها. در حقیقت ترین ها مدام در هراس زندگی می کنند - هراس از دست دادن و سقوط ... که مدام لذت زندگی، بودن، قدم زدن، حس کردن، لمس کردن، دیدن، نقاشی کردن، ساز زدن، پوشیدن، آشامیدن و حتی آرامیدن پایانی را از دست می دهند.
آدم معمولی همیشه مرید باد خواهد بود - بی مقصد و بدون مرز -
و ترین ها که
بی جان ترین زنده های تاریخند .../.
نویسنده: مصطفی سراب زاده