امید بحرینی
امید بحرینی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

پیرمرد در مترو

کاپشن قهوه‌ای رنگ و رو رفته اش در دستش بود همراه با جمعیت که همدیگر را هُل می‌دادند وارد واگن شد.ماسک سیاهش که از فرط استفاده نخ‌نما شده بود.بین میله و دیواره ی واگن مترو ایستاد.مردی که آهسته و با آرامش خاصی آدامس میجوید با هندزفری که در گوش گذاشته بود آرام همه را زیر نظر گرفته بود.در گوشه ای که خودش ایستاده بود برای پیرمرد جا باز کرد. مترو در ایستگاه ایستاد. چند نفری از آن خارج شدند. پیرمرد جایش بازتر شده بود.کاپشن قهوه ای را زیر پایش گذاشت و روی آن نشست.به دیواره واگن تکیه داد دست در جیب بغل پیراهنش کرد، همراه با چند اسکناس و تکه کاغذی، پلاستیک سفیدی بیرون آورد. پلاستیک سفید را بقچه ای گره زده بود.شروع به باز کردن گره کور پلاستیک کرد.کمی تلاش کرد،دندانش را نیز به کمکش آورد،تا آن را باز کند. با دست دیگرش ماسک سیاه را پایین کشید و از لای پلاستیک تکه تریاک گلوله شده قهوه‌ای رنگی را به درون دهانش پرتاب کرد. و زود ماسک را بالا کشید همه این کارها را بدون توجه به کسی انجام داد.با دقتی بی‌همتا پلاستیک را باز کرد و چنان اتو زده تا زد و به سر جایش بین اسکناس های دویست و پانصدی برگرداند. مترو سرعتش را کم کرد.پیرمرد عصاره آب شده تریاک که محصول بزاق و گرمای دهانش بود را آرام پایین داد،مترو ایستاد ،پیرمرد از جایش برخاست و کاپشن قهوه ای را از یقه در مشتش فشرد و از درب واگن مترو خارج شد.

مترو
omidbahraini.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید