ویرگول
ورودثبت نام
Light
Light
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

داستانی تخیلی درباره ی اهمیت زندگی_پارت۶

روایت کننده:در حال حاضر از چهار نفر مورد نظر یک نفر باقی مانده و ما با دانسته هایی از گذشته ی شخص ناشناس سراغ اسکارلت می رویم...

اسکارلت:شاید باید واقعا انجامش بدم!یه طرد شده ی بدبخت باید خودش رو دوباره مطرح کنه!چه کاری بهتر از کشتن کسایی که به این حال انداختنم.

روایت کننده:در اینجا منظور اسکارلت از مطرح شدن با قتل خانواده اش،حمایت هایی هست که ممکنه به عنوان آخرین شانس از سوی افراد بدبختی مثل خودش دریافت کنه...

-او به آرامی در را می‌زند

اسکارلت:سلام مامان چطوری؟

مادر اسکارلت:وضعیتم از تو بهتره!چیه اومدی چه غلطی کنی؟

اسکارلت درون ذهنش:میفهمی!شاید برای آخرین بار برادر پنج سالمو بغل بعد بکشمتون!

اسکارلت:اومدم ببینمتون!بابا هست؟

پدر اسکارلت:تو؟واسه چی اومدی اینجا؟

اسکارلت:فقط دلم براتون تنگ شده میخوام برادرم رو ببینم...

مادر اسکارلت:نه نمیشه!

پدر اسکارلت:فقط پنچ دقیقه بعدش گورتو گم میکنی برای همیشه!

اسکارلت:با،با،باشه.

روایت کننده:اسکارلت وارد خونه می‌شود...

-سلام گری چه خبر؟

مادر اسکارلت:نزدیکش نشو!

-بزار ببینمش!

گری:برو از اینجا دوست ندارم!

روایت کننده:در این لحظه اسکارلت به جنون آنی رسید ولی زمانی که می‌خواست با چاقو حمله کنه پدرش جلوش رو میگیره و بعدش زنگ میزنه به پلیس اسکارلت در گوشه ای مشغول عذاب کشیدن بود که...

شخص ناشناس:هی اسکارلت!آشفته به نظر میرسی!کمک میخوای؟دوست داری از شرشون خلاص بشی؟

اسکارلت:تو دیگه کدوم خری هستی؟

شخص ناشناس:برای تو میتونم مثل یک خدا باشم!

اسکارلت:هر خری هستی،بکششون بعدش منم خلاص کن!

شخص ناشناس:نه نه با تو کار دارم!اونارو میکشم ولی یه شرط داره تو وارد دنیای من میشی و شیش ماه میجنگی حالا بعداً درباره ی جزئیاتش حرف می‌زنیم در صورت موفقیتت بهترین جایزه رو دریافت میکنی!

اسکارلت:باشه!فقط سریع باش.

روایت کننده:و اسکارلت هم به جهنم او وارد شد حال باید دید داستان چگونه پیش می رود...


ترسناکهوشهوش هیجانیقدرتعلمی تخیلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید