ویرگول
ورودثبت نام
dreamy
dreamy
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

رویای شیرین

نام فیک: #رویای_شیرین
شخصیت: ا/ت ، همه اعضا
ژانر: عاشقانه،غمگین،کمدی،دوستانه
در حال عاپ...?
نام فیک: #رویای_شیرین شخصیت: ا/ت ، همه اعضا ژانر: عاشقانه،غمگین،کمدی،دوستانه در حال عاپ...?


#رویای_شیرین
#Part3
*فلش بک*
بابا:تو اگه اینجا خودتو بکشی هم نمیزارم با اون پسر ازدواج کنی باید با شایان ازدواج کنی(پسرعمه ا.ت) من هیچوقت دخترمو به غریبه نمیدم
ا/ت: بابا چرا گوش نمیکنی من از اون پسر بدم میاد چرا باید باهاش ازدواج کنم من می‌خوام با امیر ازدواج کنم
£:آبجی ،بابا یکم آروم باشید (علامت برادر ا/ت)
ا/ت:چرا باید آروم باشم همه اینا تقصیر توعه تو به مامان بابا گفتی شایان میخواد باهام ازدواج کنه تو گفتی که امیر پسر بدیه فقط بخاطر اینکه میخواستی با خواهر اون ازدواج کنی
هوا سرد و نزدیکای عید بود و پنج روز دیگه تولد من و برادرم بود دوقلو بودیم و برعکس بقیه خواهر برادر ها خیلی همو دوست داشتیم قبل اینکه چنین اتفاقاتی بیوفته
£:چرا فکر میکنی اینطوریه من فقط نگرانت بودم چون امیر و نمی‌شناسیم
ا/ت: تو چیکار داری زندگی من به خودم مربوطه(با داد و گریه)
+من دیگه ی لحظه تو این خونه نمی‌مونم
از خونه رفتم و در و محکم بستم بارون میزد اما خیلی شدید نبود
£: من میرم دنبالش نگران نباشید
¥:پسرم با موتور میری مراقب باش
£:ا/ت!ا/ت صبر کن باید باهم حرف بزنیم
ا/ت: من با تو حرفی ندارم
قدم هامو تند تر کردم رسیدم به خیابون داشتم رد میشدم که....
باورم نمیشه من باعث مرگ برادرم شدم برادری که همیشه به فکرم بود
داداش!داداش!‌تروخدا چشماتو باز کن لطفا خواهش میکنم
هر لحظه بارون شدید میشد خون برادرم روی زمین سرازیر میشد اما اون حرف برادرم...
¥:دخترم؟دخترم کجایی ؟
ا/ت:ها؟بله؟
¥:بیا تو هوا سرده
ا/ت:آها باشه
امشب آخرین شبی بود که پیش خانواده ام بودم به مادرم کمک‌کردم و غذا پختن با اینکه از بابام‌دلخور بودم چیزی نگفتم باهاشون غذا خوردم از وقتی برادرم رفته پیش هم غذا نخوردیم
بعد شام ظرف هارو شستم و با مادرم به اتاق رفتیم کلی بغلش کردم و مادرم موهام نوازش میکرد بعدش هم شب بخیر گفت و رفت منم کمی خوابیدم تا برای سفر آماده باشم ساعت ۳بود وسیله هارو چک کردم آماده شدم امیر تو ماشین منتظرم بود
خیلی آروم چک کردم که خواب باشن بعد آروم در باز کردم ولی..
$:‌ نصفه شبی کجا میری؟
صداش باعث شد کل تن و بدنم بلرزه !
ا.ت:باب!بابا!
•_________________•
#ad_dreamy


btsarmyرمانرویاپردازی
های من دریمی هستم و رمان مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید