به تازگی در اداره آکاهی یکی از شهرهای نزدیک به شمال کشور مشغول به کار شده بودم و تجربه چندانی نداشتم اما در عوض رئیسی داشتیم که کوه تجربه بود و همه سارقین حوزه استحفاظی را میشناخت و با شگردشان آشنا بود ..مثلا اگر کسی مراجعه مینمود و میگفت:_ پخش صوتِ کامیونم رو دزدیدن! رئیس فورا دستور میداد: برید پلنگ صورتی( سارقی که بر اثر بیماری پیسی صورتش صورتی رنگ شده بود) رو بیارید..پلنگ صورتی هم به محض رسیدن به آگاهی سریعا به سرقت اعتراف میکرد و پخش صوت را پس میداد چون میدانست اگر در اعتراف تاخیر کند رئیس سوابق تمام اجدادش را رو میکند .
همینطور اگر کسی مدعی میشد که فرشهای مسجدشان را برده اند، رئیس دستور میداد "نوروز"( سارقی که قد بسیار بلندی داشت چنانکه وقتی دستش را به نرده های روی دیوار سه متری دستبند میزدیم پایش روی زمین بود)رو دستگیر کنید یا با سرقت لوازم خانگی دستور دستگیری "منصور"را میداد و الا آخر...
روزی از روزها خیاطی مراجعه کرد و گفت:" دیشب دزد مغازه ام رو زده صبح که رفتم مغازه دیدم قفل بریده شده و چرخهای خیاطی نیست."
رئیس ،اکیپ تجسس آگاهی متشکل از من و یک همکارم را برای بررسی به مغازه خیاطی فرستاد و ما صحنه را بازدید کردیم و قفل بریده شده را برداشتیم و به آگاهی برگشته گزارش کردیم که :بله قفل روبریدن و در رو باز کردن چرخا رو بردن .. ! اما رئیس قانع نشد و گفت:" این دزد یا تازه وارد شهر ما شده یا تازه دزد شده به هر حال شگردش آشنا نیست. بنابر این خودش به همراه ما مجدد سری به محل سرقت زد و گفت:" قفل کجا بود؟"گفتیم : آویزان به درب ورودی.! رئیس اطراف را نگاهی انداخت و سپس داخل مغازه گشتی زد و تمام جا را بررسی کرد و بیرون آمد و گفت : _ سارق خودیست! من و همکارم پوزخندی زدیم و گفتیم : رئیس هم کم آورد گفت سارق خودیست.اما رئیس بدون توجه به ما از صاحب مغازه پرسید: بغیر از شما کس دیگه ای هم کلید داره؟ صاحب مغازه گفت فقط شاگردم داره که الان مرخصی رفته روستا.!
رئیس آدرس روستای شاگرد خیاط را به یکی از اکیپهای گشتی داد تا نامبرده را دستگیر کنند. طولی نکشید که شاگرد مغازه را دست بسته آوردند ..رئیس سئوال کرد : تو چرخها را که سرقت کردی کجا بردی؟ شاگرد با ترس سرقت را کتمان کرد و گفت روحش هم خبر ندارد.! رئیس گفت: یادت نمیاد؟ پس من تعریف میکنم..:_ تو مشکل مالی داشتی و مقداری هم از اوسا طلبکار بودی گفتی بجای طلبم چرخا رو بردارم این بود که مرخصی گرفتی اما به روستا نرفتی بلکه شب که شد قفل رو با کلیدی که داشتی باز کردی و اونو توی اتاق پرو با ارۀ آهن بر با خیال راحت بریدی بعد چرخا رو سوار وانت کردی و قفل رو به در آویزون کردی تا فکر کنن دزد اومده.!
شاگرد هاج و واج مانده بود فکر میکرد دوربین مخفی در مغازه بوده و همه چیز لو رفته این بود که با گریه اعتراف کرد..بدتر از شاگرد ما هم هاج و واج مانده بودیم از رئیس پرسیدیم از کجا موضوع رو فهمیده؟ گفت: دقیق بررسی کردم چیزی دیدم که شماها ندیدید و اون براده های آهن بود که روی فرش اتاق پرو ریخته شده بود ..!!!