مدتی بود گزارشاتی میرسید مبنی بر اینکه خانمها و دختران جوانی که به تنهایی سفر میکنند در ترمینال مسافربری یکی از شهر های بزرگ گرفتار قاچاقچیان انسان می شوند.لذا تیمی را در پایانه مسافربری مستقر کردیم تا از نزدیک تردد خانمها و دختران تنها را رصد کنیم تا اگر قصد خروج به مقصد شهر مذکور را دارند توجیه شوند و آموزشهای مراقبتی را دریافت کنند. در این بین گاهی دختران فراری از منزل نیز رویت میشدند که تحویل والدینشان میگردیدند.
جایگاهی که در نظر گرفته بودیم در طبقه اول شامل یک سالن انتظار بود که با یک طرح اوپن از اطاق کارم جدا میشد همچنین یک راهرو و سرویس بهداشتی داشت و گاهی اتفاق می افتاد بنا به وظایفی که داشتیم به تخلفات و جرائم مشهود دیگر نیز رسیدگی کنیم واز آنجا که جائی برای مجرمین نداشتیم آنها را موقتا در راهرو نگهداری میکردیم .
کارمان تقریبا بین المللی شده بود چون رسیدگی به تصادف دو اتوبوس ایرانی در ترکیه و نزاع بین مسافرین اتوبوس ایرانی در پاکستان نیز به ما سپرده شده بود از طرفی یک سرگرد فراری افغانستان را شناسائی و دستگیر کرده بودیم و همچنین یک نفر هندی که مواد مخدر زیادی بلعیده بود تا آنها را در معدۀ خود حمل نماید را هم دستبند زده در همان راهرو نگهداری میکردیم یک برزیلی هم در حین فروش کاست قاچاق مشاهده شده بود که به آن مکان دلالت شده بود و نامبرده از فارسی فقط یک کلمه را خوب یاد گرفته بود لذا راه میرفت و باخود میگفت:_ چَنده؟ چنده؟
خلاصه اوضاع قاراشمیشی بود و در این اوضاع دختر خانمی را که ادعا میکرد دانشجوست و در تهران تحصیل میکند جهت بررسی نزد من آوردند و گفت : کارت دانشجوئی اش را در منزل جا گذاشته زنگ زده بیاورند . گفتم : "لطفا بشینید تا کارت شمارو بیارن هم ما ببینیم و هم اینکه با این وضعیت در بین راه لحظه به لحظه ممکنه پلیس ازتون بخوادش همراتون باشه بهتره!" بندِۀ خدا قبول کرد و نشست اما چون خانواده اش در اطراف شهر زندگی میکردند ساعتی طول کشید تا کارت را بیاورند .
در این مدت که آن دختر خانم در سالن انتظار نشسته بود یک زن روانی را آوردند که گاه و بیگاه بلوز خود را بالا میزدو با نمایش قسمتی از بدن خود میگفت:_ شیشه پستونک بگرفتی؟ همچنین خانمی مانتو پوش را آوردند که ادعا میکردند مواد مخدر دارد و بایستی توسط خانم ها بازرسی بدنی شود. برای بررسی اولیه و سوالات معمول صدایش زدم که پای میز بیاید از جا برخاست و همانطور که از درگاه اوپن عبور میکرد به رقص در آمد و ناش ناش کنان در حالیکه دستهایش را در هوا میچرخاند خود را به میز رساند که ناگهان آن دختر خانمِ دانشجو فریاد زد: انداخت انداخت.! جائی که دختر خانم نشان داده بود را گشتم تکه ای مواد مخدر داخل پلاستیک یافتم که متعلق به همان خانم رقاص بود و در حین رقص پرتاب شده بود .
آن فرد هندی که مواد را بلعیده بود تحت تاثیر آن قرار گرفته و نمی توانست خود را نگه دارد گاهی بسته های مواد را که به اندازۀ گردو بودند از پائین دفع میکرد و برای اینکه ضمیمه پرونده اش نشود و جرمش سنگین نگردد بلافاصله آن را بر میداشت و در دهان میگذاشت و مجدد قورت میداد.شخصی را مامور کرده بودیم دستکش به دست آنها را جمع آوری و از بلعیدن مجددشان جلوگیری کند او هم از سرگرد فراری افغانستان خواسته بود هر وقت نامبرده چیزی دفع کرد خبر کند.بنابر این هر چند دقیقه یک بار سرگرد افغانی فریاد میزد : صاحب ! انداخت انداخت!
بالاخره در این اوضاع درهم و برهم خانوادۀ دختر خانم رسیدند و من پس از ثبت مشخصات در دفتر مربوطه بخاطر معطلی اش عذر خواهی کردم و خواستم از ما دلگیر نباشد. ولی دختر خانم ضمن خداحافظی گفت :دلگیر نیستم که هیچ بلکه خوشحالم چون: