ویرگول
ورودثبت نام
ع.رامک
ع.رامک
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

زلزله

نوجوانی هفده ساله بودم و در شاهرود ساکن شده بودیم مدتی بود در نقاطی وقوع زلزله گزارش شده بود و مردم اخبار زلزله را دنبال میکردند و فکر آن بدتر از خودش ترس به جان مردم انداخته بود خُب ما هم مستثنی نبودیم و میترسیدیم .

ایام نوروز بود و تعدادی از اقوام برای دیدن ما به شاهرود آمده بودند . تصمیم گرفتم با پسرشان که هم سن و سال خودم بود در شهر گشتی بزنیم و جاهای دیدنی را نشانش دهم.به تازگی کت و شلواری خریده بودم ، آنرا پوشیدم و چون نو بود خیلی وسواس داشتم کثیف نشود.

ابتدا به بسطام رفتیم و چرخی در آرامگاه زدیم و در پارک همان نزدیکی کمی تفریح کردیم و بعد به پارک بلوار آمدیم و زیر سایۀ درختان کمی آرمیدیم و بستنی خوردیم و سپس به بازار رفتیم و چند بار بالا و پائین رفتیم تابه خیابان خودمان رسیدیم. در خیابان ما که خیابان ایستگاه نام داشت یک سینما بود و یک فیلم اکشن نمایش میداد. تصمیم گرفتیم به سینما برویم .بلیط خریدیم و وارد شدیم.

داخل سینما خیلی شلوغ بود تقریبا همۀ صندلیها در بالکن و لُژ پر شده بودند صندلی ما جایی وسطهای لُژ و در مسیر درب خروجی بود و خروجی درست پشت سر ما قرار داشت.

فیلم که شروع شد به قسمتهای بزن و به کوب و هیجانی رسیده بودیم که از بالکن که بالای سر ما بود صدای گُرُپ و گُرُپی شنیده شد ناگهان در بین تماشاچیان یک نفر که خیلی ترسیده بود از جا برخاست و بلند فریاد زد: _ "زلزززله"...!

در یک لحظه همه چیز به هم ریخت و همه با هم به سمت درب خروجی هجوم آوردند . ردیف های جلوتر از ما برای اینکه زودتر به درب خروجی برسند از بین صندلی ها رد نمی شدند بلکه از بالای آنها میپریدند و روی پشتی صندلیها راه میرفتند کسانی که نشسته بودند نمی توانستند بلند شوند ما هم گیر افتاده بودیم تا می آمدیم بلند شویم یکی از بالای صندلی میپرید و لگدمان میکرد . در همین گیر و دار نفر جلوییِ من بالاخره با زحمت زیاد بلند شد و خواست از بالای سرِما بپرد یک پایش را در جیب کتِ من گذاشت و به جای نردبان از آن استفاده کرد بطوریکه من در آن هیاهو صدای جِر خوردن جیب کتم را شنیدم .

بالاخره ما هم از جا برخاستیم و به لابی سینما آمدیم تعداد زیادی از سینما خارج شده و بقیه در لابی بودند که یک نفر از مسئولین سینما جلوی تماشاچیان را گرفت و همه را به سالن راهنمایی کرد و دوباره در جایمان نشستیم و همه چیز آرام گرفت و به خیر گذشت . تنها چیزی که خیلی بد خسارت خورده بود کت و شلوار نازنین من بود که تازه خریده بودمش و حالا مجبور بودم با جیب آویزان به خانه برگردم...!

سینمادرب خروجیزلزلههیاهوداستان واقعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید