ویرگول
ورودثبت نام
ع.رامک
ع.رامکافسر آگاهی ( کارآگاه) سابق و حراست مدار امروز
ع.رامک
ع.رامک
خواندن ۶ دقیقه·۲ ماه پیش

زندگی نامه(4)

در قوچان که ساکن بودیم مهمترین اتفاق سال، برگزاری جشنهای 2500 ساله بود که فیلم آن در سینماها به اکران در آمد و ما ( دانش آموزان مدارس) از طرف آموزش و پرورش که در آن زمان ادارۀ فرهنگ نامیده میشد به سینما برده شدیم و فیلم را تماشا کردیم.

aparat.com/v/yvg30er

پدرم پس از بازگشت از کلات نادری مدتی انتقالش به باجگیران به تاخیر افتاد لذا به بجنورد رفته مشغول به کار شد ما هم که در قوچان غریب بودیم و پدرم هم بزودی به جای دیگری منتقل میشد ،ماندن در آنجا را به مصلحت ندانسته پس از اتمام سال تحصیلی به شهرستان درگز کوچ کردیم چون در آنجا مادرم با داشتن سالن زیبائی منحصر به فرد و همچنین آموزشگاه زیبائی ، دوستان و آشنایان زیادی از جمله بانوان و همسران افراد رده بالا و روسا و مسئولین ادارات و همچنین مدیران و معلمان مدارس پیدا نموده بود و احساس غربت نمی کردیم.

در بدو ورود به درگز ، مادرم مجدد سالن زیبائی اش را بهتر از قبل راه انداخت و شروع به کار کردو در اندک مدتی مشتریان و کار آموزان زیادی مراجعه کردند بطوریکه مادرم دیگر وقت استراحت نداشت بنا بر این تعدادی از کار آموزان در کمک به مادرم، کارهای منزل را هم انجام می دادند و مسلما" خریدهای منزل هم به عهدۀ من بود و هر روز علاوه بر نان روزانه ، کل مایحتاج آشپزخانه را خرید میکردم.

در تابستان 13 سالگی ام بود که پدرم به باجگیران منتقل شد و ما جهت دیدن پدرم به باجگیران رفتیم و موضوع عشق دومم که در پست "کودکی من( عشق دوم)"راجب آن نوشته ام بوقوع پیوست. مدت مدیدی گذشت و من موضوع " مرضیه " را به فراموشی سپرده بودم که پدرم مجدد به درگز آمد تا برای همکارش که به تازگی منتقل درگز شده بود منزلی اجاره کندکه این کار را کرد و همکارش به محض اسکان در منزل جدید، بمنظور قدردانی و آشنائی، از خانوادۀ ما دعوت بعمل آورد تا شام را در منزل ایشان میل کنیم ما هم پذیرفتیم و دسته جمعی به خانۀ ایشان رفتیم.

در منزلِ همکار پدرم هر کس با هم سن و هم تراز خودش هم کلام شد : مادرم با خانم میزبان، پدرم با همکارش ، برادرم با پسر خانواده، خواهر بزرگم با دختر بزرگتر و خواهر کوچکم با دختر کوچک تر خانواده هم صحبت شدند و فقط من اینجا هم سن و هم کلامی نداشتم جز فرخ ناز که دختر وسطی خانواده و هم سن من بود ..ابتدا خجالت میکشیدیم با هم صحبت کنیم اما رفته رفته چنان صمیمی شدیم که من برای یک لحظه بیشتر در کنارش بودن ،هزار ترفند به کار میبردم که بعدا در بارۀ آن خواهم نوشت.

مادرم نذر داشت هر شب جمعه آجیل مشکل گشا پخش کند و قصیدۀ مشکل گشا بخواند و همیشه به من میگفت نخود و کشمش و شمع بخرم و در حالیکه نخود و کشمشها را تمیز و بسته بندی میکرد شمعی می افروخت و با گوش دادن به اشعار کتاب مشکل گشا و داستانهایش که من می خواندم ، اشک میریخت و آه میکشیدو من نمی دانستم که این اشک ریختن ها و آه کشیدن ها برای خیانت های پدرم است.

متاسفانه مجردی در پاریس کوچولو( بجنورد) کار دست پدرم داده بود و او با یک دختر خانم مو بلوند چشم رنگی قد بلند ازدواج کرده بود که بیست سال از خودش جوانتر بود.

مادرم پس از مدتها برادرش را در تهران یافته بود در حالیکه متاهل و رانندۀ کامیون شده بود و آن سالی بود که جدیدترین فروشکاه زنجیره ای کوروش به تازگی در تهران افتتاح شده و من برای اولین بار سوار پله برقی شدم.

از آن زمان سالی گذشته بود که دائی ام به شهرستان درگز آمده و به مادرم گفته بود: موقع آمدن در ورودی بجنورد راه بندان بوده گفتند عروسیه پیاده شده دیده که آمیرزا ( پدرم) در لباس داماد کنار عروس است.و مادرم پس از پرس و جو و تحقیق حقیقت ماجرا را فهمیده و از پدرم طلاق گرفته بود ولی از ما بچه ها پنهان میکرد.

مادرم یک تنه هم خرجی ما را میداد ، هم اجاره منزل و سالنش را و هم از ما در برابر هرگونه تحقیر و سخت گیری و غیره حمایت میکرد بطوریکه همۀ آموزگاران و معلمینِ من و خواهرانم ( که خانم بودند) به احترام مادرم هوای ما را داشتند.

در آن زمان معلمین و آموزگاران با هر وسیله ای دانش آموزان را تنبیه بدنی میکردند: یکی با چوب میزد دیگری بوکسور بود و با مشت میزد و یکی حامله بود توان تکان خوردن نداشت خودکار لای انگشتان میگذاشت و میفشرد و دیگری هم که حال کتک زدن نداشت در حالیکه نشسته بود ناخنهایش را در گوش دانش آموز خاطی فرو کرده آن را سوراخ میکرد. در این بین ما به حمایت مادرمان از این قضایا مستثنی بودیم.

سال پنجم تمام شده بود و ما وارد سال ششم دبستان شده بودیم که اعلام کردند نظام آموزشی تغییر کرده و مدارس راهنمائی تاسیس شده اند پس به سال اول راهنمائی رفتیم و این موضوع مقارن شد با اجرای اصل شانزدهم انقلاب سفید که موضوع آن تغذیۀ رایگان مدارس بود. ما در دو شیفت صبح و عصر به مدرسه میرفتیم و کلاسها هیچگاه کمتر از 30 نفردانش آموز نداشت اما بقدری میوه شامل پرتقال یافا_ سیب لبنانی_ موز چیکیتا و همچنین پسته بسته بندی شده و کیک یزدی درشت و شیر پاکتی مخصوص واقلامی نظیر این را به مدارس می دادند که همیشه تعداد زیادی اضاف می آمد و انبار می شد گاهی هم نان و پنیر بلغاری( اصل) و یا لوبیای پخته میدادند..حتی در کلاسهای شبانه نان و حلوا ارده توزیع میکردند.

انقلاب سفید از سال 1342 برنامه ریزی شد و با اینکه با مخالفت برخی روحانیان و ملاکان مواجه شد اما بیشتر اصول آن اجرا شد و فقط اصل شانزدهم در دوران راهنمائی ام انجام گرفت البته در این دوره برای تمام دانش آموزان شناسنامۀ بهداشتی هم درست کردند که در حقیقت پروندۀ پزشکی آنان به جهت مراقبت از سلامتشان بود.

دیگر اصول انقلاب سفید:اصلاحات ارضی و نابودی رژیم ارباب رعیتی_ملی کردن جنگلها و مراتع_فروش سهام کارخانجات دولتی و واگذاری آنها به مردم_سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها_ دادن حق رای به زنان و برابری حقوق سیاسی آنان با مردان_ایجاد سپاه دانش( سرباز معلم)_ ایجاد سپاه بهداشت( سرباز بهداری)_ایجاد سپاه ترویج و آبادانی( سرباز مهندس)_ ایجاد خانه های انصاف( دادگاههای روستائی یا شوراهای حل اختلاف)_ ملی کردن آبهای کشور_نوسازی شهرها و روستاها_انقلاب اداری و آموزشی_ فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی_مبارزه با تورم و گران فروشی و دفاع از مصرف کنندگان_ تحصیلات رایگان و اجباری( و پرداخت حقوق به دانشجویان بعنوان کمک هزینۀ تحصیلی)_تغذیۀ رایگان در مدارس و تغذیۀ شیر خواران و مادرشان تا دو سالگی_ پوشش بیمۀ اجتماعی برای همۀ ایرانیان_ مبارزه با معاملات سوداگرانۀ زمینها و اموال غیر منقول( به منظور جلوگیری از افزایش بهای خانه ها و آپارتمانهای مسکونی)و بالاخره مبارزه با فساد، رشوه خواری و رشوه دادن بود که با مخالفت شدید عده ای مالک و سود جو و متاسفانه مخالفت برخی روحانیون سر شناس قرار گرفت ولی در نهایت کم و بیش اجرا گردید.

-

دانش آموزانفروش سهامفروشگاه زنجیره ای
۱۳
۱۱
ع.رامک
ع.رامک
افسر آگاهی ( کارآگاه) سابق و حراست مدار امروز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید