ع.رامک
ع.رامک
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

کودکی من (هواشناس)

کودکی من دو چهره داشت یکی کودک مظلوم و سربه زیر و درسخوان عاشق علم که در دوران تحصیل بروز میکرد دیگری کودک شرور و پرسر و صدای عاشق نظامی گری و جنگ و بزن و به کوب که در تعطیلات تابستانی رخ مینمود.

حدوداً دوازده ساله بودم که یک ایستگاه هواشناسیِ شخصی برای خودم دائر کرده بودم که از یک میز و تعدادی وسایل دست ساز نظیر فشار سنج، رطوبت سنج، بادنما و بادسنج تشکیل شده بود بادنما و بادسنج را لب پشت بام نصب کرده بودم و یک دماسنج هم از خواهرم امانت گرفته بودم دفتر و دستکی هم داشتم..خلاصه وسایل تکمیل بود.

روزانه در ساعت مقرری علائم و نشانه های دستگاهها را در دفتر ثبت و هر روز به عشق این کار روزم را شروع میکردم و خلاصه سرم توی کار خودم بودو همه فکر میکردند در حال بازی هستم.

آن سالها ، فصلها منظم و مرتب در پی هم می آمدند و میرفتند و به مقتضای آنها باران و برف میبارید یا هوا گرم و سرد میشد و اینگونه نبود که در زمستان درختان شکوفه بزنند یا در بهار برف ببارد و این از محالات بود.

منزل ما بزرگ بود و اتاقهای زیادی داشت .مستاجری داشتیم که پیرزنی تنها بود و یک اتاق از منزل ما را اجاره کرده بودو یک دختر خانمی داشت که مدیر مدرسۀ دخترانه بود و هر از گاهی برای دیدار مادرش به منزل ما می آمد.

در یکی از روزهای اواخر فروردین و نزدیک اردیبهشت بود و من طبق معمول در حیاط خانه مشغول هواشناسی بودم و نشانه ها را ثبت میکردم که خانم مدیر برای دیدن مادرش آمد و درحالیکه از کنار من میگذشت نگاهی به وسایلم انداخت و گفت: _این دم و دستگاهی که درست کردی وضعیت هوا رو هم نشون میده؟ _ با غرور گفتم: بله خیلی خوبم نشون میده.! گفت: اگه راس میگی بگو ببینم فردا هوا چه جوریه؟ من هم کم نیاوردم مانند یک دانشمند دفترم را باز کردم اعدادی که در طی روزها ثبت کرده بودم را مقایسه کردم و نگاهی به باد نما و بادسنج انداختم و در نهایت ابرها را مورد ارزیابی قرار دادم ..به نظر من با توجه به اینکه ابرها در سمت غرب از نوع لایه لایه( استراتوس) بودند که مستعد بارانهای ریز و مدت دار هستند و در ارتفاع بسیار بالائی قرار داشتند و اینکه جهت وزش باد از سمت غرب بود با توجه به سرعت وزش باد حدس زدم تا نیمه شب ابرهای مورد نظر بالای سرِ ما میرسند و از آنجا که دمای هوا در طی روزهای گذشته روز به روز کمتر شده بود و ارتفاع بالای ابرها موجب میشد چنانچه بارندگی شود قطرات باران مسیر طولانی تری تا زمین طی کنند لذا سرمای لایه های بالای جو در آنها اثر میگذاشت نتیجه گرفتم به احتمال قوی آنها تبدیل به دانه های برف خواهند شد بنابر این با قاطعیت تمام گفتم: _ فردا برف میاد.!!

خانوم مدیر با شنیدن حرف من ترکید و از خنده روده بر شد و در حالیکه قاه قاه میخندید گفت:_ برف؟ وسطِ بهار؟ وهمینطور خنده کنان به اتاق مادرش رفت .من هم وسایلم را جمع کردم و دفتر هایم را به داخل ساختمان بردم تا اگر بارندگی شد خیس نشوند به نوعی "به خودم ایمان داشتم "و مطمئن بودم اشتباه نمی کنم.

صبح روز بعد وقتی بیدار شدم احساس کردم هوا سرد شده پس به آرامی سرم را از زیر پتو خارج کردم و از پنجره گوشه ای از میز هواشناسی ام را دیدم..وااای خدای من! حدود بیست سانت برف روی میز نشسته بود .فوری از رختخواب بیرون آمدم و لباس گرم تری پوشیدم شادی کنان به حیاط منزل رفتم برف بازی کنم که ناگهان خانم مدیر سراسیمه وارد شد تا چشمش به من افتاد گفت:_ آفرین ! آفرین به این پیش بینی ..کاش تو دانش آموز من بودی..و در ادامه گفت:_ از خونه تا اینجا به فکر بودم یه جایزه برات بخرم ولی برف مردمو غافلگیر کرده باعث شده مغازهها دیر باز کنن و تموم مسیر هیچ مغازهای باز نبود.

خانوم مدیر پس از کلی تعریف و تمجید و تشویق به اتاق مادرش رفت و قول داد در اولین فرصت جایزه ای به من بدهد...!


پ ن: این خاطره واقعیست.

دانش آموزهواشناسیتشویقبرف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید